حقيقتى که آشکار نشد

تحقيقات جديد اسطوره ميليونها زندانى و کشتار در اتحاد جماهير شوروى در دوران استالين را نشان ميدهد.

 

نويسنده:Mario Sousa

حزب کمونيست سوئد (م.ل) ارگان کارگر ١٩٩٨

اين جزوه را ميتوانيد از آدرس اينترنى زير تهيه نماييد

www.kommunistiskapartiet.org

 

مترجم: پيام پرتوى

 

 

اتهامات تاريخى در مورد ميليونها انسان بيگناه به بند کشيده شده و کشتار آنها در دوران حکومت استالين در اتحاد جماهير شوروى. از هيتلر تا هرست٬ Conquest و  Solzjenitsyn

 

 

طى دهه هاى ١٩٣۰ و ٤۰ ميليونها انسان بيگناه در اتحاد جماهير شوروى به قتل رسيدند. تا چه ميزانى اين اتهامات باورنکردنى صحت دارند؟؟

در لجن پراکنى و تهمتهاى سرمايه دارى و امپرياليسم در مورد سوسياليسم٬ بطور عام٬ و بلشويکها در اتحاد جماهير شوروى٬ بطور خاص٬ اين ادعا٬ "ترور غير قابل توصيف در دوران استالين" يک عنصر دائميست. دوران جنگ سرد اينچنين "اقتضا مينمود" که سوسياليسم و کمونيسم بعنوان وحشيترين و غيرانسانيترين سيستم نشان داده شود٬ از جمله براى اينکه از جذب شدن کارگران جهان غرب بسوى يک سيستم اقتصادى و سياسى ممانعت بعمل آورند٬ سيستمى که در آن استثمار سرمايه داران٬ مالکيت خصوصى بر ابزار توليد و شکار سود لغو شده بود.

براى کمتر از ده سال پيش٬ پس از متلاشى شدن سوسياليسم در شرق اروپا و انحلال اتحاد جماهير شوروى٬ طى دهه هاى ٩۰ تبليغات ضد کمونيستى در همه ابعاد گسترش يافته است. اين يک پديده جهانيست. اما در کشور ما نيز در اين رابطه ميان کارل بيلد (وزير امور خارجه فعلى سوئد که به خاطر بى خانمان نمودن مردم سودان مورد تعقيب پليس بين المللىيست) و يوران پرسون (نخست وزير سابق سوئد که از جمله جناياتش تسليم دو تن از مهاجران مصرى به  ماموران CIA بود. آنها به مصر فرستاده شده و در آنجا تحت شکنجه هاى روحى و جسمىى شديدى قرار گرفتند. اين دو پس از ده سال و پس از طغيان خلق قهرمان مصر از زندان آزاد شدند) و Gudru Schyman (رهبر حزب رفرميست چپ٬ منتصب به حزب چپ٬ که بخاطر تقلب در پرداخت ماليات از رهبرى حزب برکنار شد) اتفاق نظر وجود دارد. در کشور ما ثبت نام غير قانونى کمونيستها و کارگران راديکال وعملکرد کثيف ٢٢۰۰۰ خبرچين سوسيال دمکرات٬ بعنوان بخشى از مبارزه با کمونيسم" مورد حمايت قرار گرفته است.

در اين رابطه٬ اتهامات در مورد ميليونها قربانى بيگناه در اتحاد جماهير شوروى يکى از دلايل است. در مباحث ارقامى بالغ بر ٢۰ ٬  ٣۰ ٬ بله و حتى ٥۰ ميليون نفر نيز مطرح ميشود٬ و  بدنبال آن اينگونه تلقى ميشود که اشاره صرف به اين ارقام در "مقصر جلوه دادن کمونيستها و دست چپيها" کفايت ميکند

مدت زمان درازيست که مبلغان ضد کمونيست و سرمايه دارى بصورتى بلامنازع اين اتهامات ثابت نشده را٬ همگى بر اين اساس٬ که يک دروغ زمانيکه به اندازه کافى تکرار شود٬ به عنوان يک حقيقت خواهد شد٬ تکرار نموده اند.

بخصوص زمانيکه اين اتهامات مورد سوال و انتقاد قرار ميگيرند٬ بعنوان دفاع از خود تلقى شده٬ و بدين ترتيب خودبخود خود را محکوم مينمايند.  

بدين ترتيب جريانات مخالف کمونيسم و سخنگويان ارتجاعى آنها با استفاده از رعب و وحشت به عنوان اسلحه٬ انتخاب نموده اند که تطابق با تصوير خود را از تاريخ تحميل نموده و يا بر سر يک کند و کاو انتقادى در اين مورد مانع ايجاد نمايند.

خوشبختانه در حال حاضر براى کسانى که بصورتى جدى به کند و کاو اين مبحث علاقمندند٬ امکاناتى جهت تعيين نمودن حقيقت٬ و اينکه اين افسانه هاى ارتجاعى و رشته هاى دروغ چه هستند٬ وجود دارد. بايگانى اتحاد جماهير شوروى از دوران KGB و ديگر سازمانهاى اطلاعاتى از آن دوران٬ باز شده  و در عرض چند سال گذشته در دسترس محققان و مورخان قرار گرفته است.

بدين ترتيب تاريخ ميتواند مورد بررسى قرار گيرد و کاريکاتورهاى يک دوره ده ساله در مقابل حقايقى مشخص قرار گيرند.

در اين جزوه Mario Sousa٬ يکى از اعضاى قديمى در رهبرى حزب کمونيست سوئد٬ يک جمعبندى بنيانى از حقايقى را ارائه ميدهد٬ که بر منابع جمع آورى شده تعداد بسيارى از مورخان٬ که نتيجه تحقيقات آنها طى دهه هاى ٩۰ منتشر شده٬ استناد مينمايد.

اين جزوه بر اساس مجموعه مقالات منتشر شده در ارگان کارگر در تابستان ١٩٩٨ تنظيم شده است.

 

 در سال ١٩٣٣ تغييراتى سياسى در سياست آلمان رخ داد٬ که مشخص کننده تاريخ جهان در دهه هاى آينده بود. در ٣۰ ژانويه هيتلر صدر اعظم ميشود و دولتى با روشى جديد٬ با خشونت و کمترين احترام براى قانون٬ شکل ميگيرد. جهت مستحکم نمودن مواضع نازيها در مورد انتخابات جديد در ٥ مارس بسرعت تصميم گرفته ميشود.

به منظور تضمين نتيجه انتخابات٬ نازيها يک روش تبليغاتى فوق العاده را اتخاذ مينمايند. يک هفته قبل از آغاز انتخابات٬ ٢٧ فوريه٬ آنها پارلمان را به آتش ميکشند و کمونيستها را در به آتش کشيدن آن متهم ميکنند. در نتيجه حزب کمونيست ممنوع اعلام شده و تعداد کثيرى از اعضاى حزب دستگير ميشوند. اوضاع کشور بشدت غير عادى ميشود. در روز انتخابات پارلمان نازيها ١٧٬٣ ميليون راى و ٢٨٨ کرسى پارلمان را بخود اختصاص ميدهند٬ تقريبا ٤٨ درصد (در مقايسه با ١١٬٧ ميليون و ١٩٦ کرسى در نوامبر ١٩٣٢). 

 نازيها پس از غيرقانونى اعلام نمودن حزب کمونيست٬ سوسيال دمکراتها و اتحاديه ها را متلاشى نمودند. اولين اردوگاههاى کار اجبارى با هواداران کمونيستها پر شد. اندکى پس از آن٬ ٢٤ مارس٬ هيتلر با کمک جناح راست در مجلس قانونى را به تصويب رساند که بر اساس آن اين حق به او داده ميشد که بدون استنطاق پارلمان بمدت چهار سال قدرت را بدست گيرد. تعقيب و آزار يهوديان آغاز و اولين گروه از آنها به بند کشيده شده  در اردوگاههاى کار اجبارى که در آنزمان کمونيستها وديگر جريانات دست چپى در آن زندانى بودند جاى داده شدند. در ادامه هيتلر کليه توافقنامه هاى بين المللى را نقض نموده و در آلمان نازى تجديد تسليحات نظامى٬ از هر نوع آن٬ با تمام قدرت آغاز ميشود. اينچنين بود وضعيت زمانيکه اسطوره ميليونها انسان قربانى شده در اتحاد جماهير شوروى شکل ميگيرد.

   

اوکراين بعنوان بخشى از فضاى حياتى آلمان

در کنار هيتلر وزير تبليغات٬ گوبلز وجود داشت٬ و مهمترين وظيفه او اين بود که روياهاى نازيها را به مردم آلمان بقبولاند. رويا در مورد يک نژاد خالص در آلمان بزرگ٬ کشورى با نيازى بزرگ در مورد "Lebensraumفضاى حياتى. اين فضاى حياتى٬ يک منطقه وسيعتر از منطقه فعلى آلمان٬ بايد در شرق تسخير و به آلمان اضافه ميشد.

در سال ١٩٢٥ هيتلر در کتاب خود " Mein Kampf" به اوکراين به عنوان بخشى از فضاى حياتى آلمان اشاره نموده بود. اوکراين و ديگر مناطق گسترده ديگردر شرق ميبايست توسط ملت آلمان٬ جهت استفاده از آن به طريقى "صحيح"٬ فتح ميشدند. شمشير آلمانى بايد کشور را٬ جهت دادن فضاى بيشتر به گاوآهن آلمان٬ آزاد مينمود! با تکنيک و کارآفرينى آلمانى اوکراين بايد به انبار غله آلمان تبديل ميشد! اما ابتدا بايد اوکراين از مردم خود "مردم دون پايه" آزاد ميشد. "دون پايگان" بايد٬ به گفته نازيها٬ بعنوان برده در خانه هاى آلمانى٬ کارخانه ها و زمينهاى کشاورزى٬ همه جا٬ آنجايى که اقتصاد آلمان به آنها نياز داشت٬ استفاده ميشدند.   

فتح اوکراين و ديگر مناطق در غرب اتحاد جماهير شوروى به معناى اعلام جنگ بر عليه اتحاد جماهير شوروى بود٬ امرى که بايد در دراز مدت برنامه ريزى ميشد. در سال ١٩٣٤ وزارت تبليغات گوبلز يک کمپين تبليغاتى را در مورد يک نسل کشى بلشويکى در اوکراين آغاز نمود٬ يک قحطى گسترده دامن زده شده توسط استالين جهت مطيع نمودن کشاورزان و ناگزير نمودن آنها به قبول سوسياليسم. هدف اين بود که افکار عمومى را براى آزاد نمودن اوکراين توسط نيروهاى آلمانى آماده سازد. عليرغم اينکه برخى از روزنامه هاى انگليسى اعلاميه هاى مطبوعاتى و بخشى از مقاله ها در روزنامه هاى نازيها را منتشر نموده بودند٬ اما اطلاعات نازيها در مورد "نسل کشى" در اوکراين به آن شکل دلخواه در جهان منعکس نشد. در اينجا بايد از جايى به هيتلر و گوبلز کمک ميشد. نشان داده شد که اين کمک در کشورى بزرگ در غرب٬ آمريکا وجود داشت.

 

ويليام هرست يک دوست خوب براى هيتلر

کمک در اين جنگ روانى بر عليه اتحاد جماهير شوروى ويليام راندولف هرست ناميده شد. هرست روزنامه نگار و ناشر روزنامه آمريکاييست که بعنوان پدر واقعى روزنامه هاى جنجال برانگيز٬ معروف به مطبوعات زرد٬ شناخته شده است. در سال ١٨٨٥ او از پدر خود  جرج هرست٬ ميليونر در صنعت معدن٬ سناتور و روزنامه نگار٬ روزنامه Francisco Daily Examiner را گرفت. اين آغاز امپراطورى مطبوعاتى  هرست بود که زندگى روزانه و ارزشهاى مردم آمريکاى شمالى را بشدت برجسته مينمود.     

پس از مرگ پدرش٬ ويليام هرست کليه سهام خود را در صنعت معدن بفروش رساند و حکومت بر جهان مطبوعات را آغاز نمود. اولين خريد او روزنامه New York Morning Journal بود٬ که او آنرا به روزنامه اى جنجال برانگيز تبديل نمود. اگر ظلم و ستم و جنايتى وجود نداشت که بازگو شود٬ روزنامه نگاران و عکاسان بايد آنرا "بوجود" مياوردند. اين ابتذال٬ بى رحمى و بى توجهى به حقايق مشخصه "روزنامه زرد" است.

دروغهاى هرست او را به يک روزنامه نگار موفق و ميليونر تبديل نمود. با ثروتى معادل ٢۰۰ ميليون دلار٬ او در سال ١٩٣۰ يکى از ثروتمندترين مردان جهان بود. پس از خريد Morning Journal او با خريد و يا شروع روزنامه هاى روزانه و هفتگى در سراسر آمريکا آغاز نمود. در دهه هاى ٤۰ ويليام هرست صاحب ٢٥ روزنامه٬ ٢٤ نشريه٬ ١٢ ايستگاه راديويى٬ دو نهاد خبرى٬ يک نهاد خبرى براى صنعت فيلم سازى٬ شرکت فيلم Cosmopolitan و غيرو و غيرو بود. در سال ١٩٤٨ هرست يکى از شرکتهاى تلويزيونى در آمريکا٬ WBAL-TV i Baltimore را خريدارى نمود. او روزانه ١٣ ميليون روزنامه در آمريکا ميفروخت – تقريبا ٤۰ ميليون خواننده در روز.    

در روز تقريبا يک سوم از مردم بالغ آمريکا روزنامه هاى هرست را ميخواندند! ميليونها انسان در سراسر جهان پيغام او را از طريق سرويسهاى خبرى٬ فيلمها و تعداد بسيارى از نشريات او که به ارقامى بسيار زياد در سراسر جهان منتشر و ترجمه ميشد٬ دريافت مينمودند.  

ارقام به روشنى به ما آن تاثيرى که امپراطورى هرست بر روى زندگى سياسى آمريکاييها و زندگى سياسى بقيه جهان طى دهها سال گذاشت را(از جمله بر عليه شرکت آمريکا در جنگ جهانى به نفع اتحاد جماهير شوروى و کمپينهاى ضد کمونيستى McCarty در دهه هاى ١٩٥۰) نشان ميدهند.  

ارزشهاى مورد قبول ويليام هرست بشدت محافظه کارانه٬ وطن پرستانه و ضد کمونيستى بودند. سياست او بشدت متمايل به راست بود. در سال ١٩٣٤ او به آلمان نازى سفر کرد و در آنجا توسط هيتلر بعنوان مهمان و يک دوست خوب مورد استقبال قرار گرفت. پس از آن روزنامه هاى او با چاپ مطالبى بر عليه سوسياليسم٬ اتحاد جماهير شوروى و بخصوص رهبر آن استالين٬ ارتجاعيتر شدند. هرست کوشش نمود که حتى تبليغات خالص نازى را در نشريات خود منتشر نمايد. در نشريه  او به بزرگترين شريک هيتلر٬ هرمان گورينگ٬ با يک سرى از مقالات فضايى داده شد. اما در اينجا هرست زياده روى نمود. اعتراض خوانندگان او را ناگزير نمود که مقالات گورينگ را منتشر نکند.           

پس از ملاقات با هيتلر تحريکات جنجال برانگيز روزنامه هاى هرست خود را بر روى "افشاى" حوادث وحشتناک در اتحاد جماهير شوروى متمرکز نمودند٬ در آنجا قتلهاى من درآوردى و نسل کشى٬ بردگى٬ زندگى لوکس براى حکومتگران٬ قحطى و مرگ براى مردم "اخبار روزانه" بود. او مطالب مورد نياز خود را از گشتاپو و آلمان نازى دريافت مينمود. صفحات اول روزنامه ها اغلب با کاريکاتورها و عکسهايى قلابى از اتحاد جماهير شوروى مزين و استالين اغلب بعنوان يک قصاب شرير و بزرگ نشان داده ميشد. فکر کنيد که کليه اين مقالات روزانه توسط ٤۰ ميليون نفر در آمريکا و ميليونها نفر ديگر در سراسر جهان خوانده ميشدند.

 

اسطوره از  قحطى جان دادن در اوکراين

از جمله تبليغاتى که روزنامه هرست بر عليه اتحاد جماهير شوروى به پيش ميبرد٬ مرگ ميليونها نفر در اوکراين از قحطى بود. اين کمپين در ١٨ فوريه ١٩٣٥ در روزنامه Chicago American با يک تيتر بزرگ که سراسر صفحه اول را پوشانده بود: "مرگ شش ميليون نفر از گرسنگى در اتحاد جماهير شوروى" آغاز شد.

به نفع آلمان نازى٬ روزنامه نگار نجيب زاده و هوادار نازيها هرست٬ داستانهاى شگفت انگيزى را در مورد يک نسل کشى به تحريک بلشويکها٬ ميليونها انسان کشته شده از قحطى در اوکراين٬ منتشر مينمود.

پس زمينه مبارزه طبقاتى بزرگى بود که در سراسر روستاهاى اتحاد جماهير شوروى در آغاز دهه هاى ١٩٣۰ جريان داشت٬ زمانيکه کشاورزان بدون زمين و فقير با مالکان بزرگ و قدرت کولاکها مبارزه مينمودند و جهت مبارزه بخاطر کشاورزى اشتراکى بپا خواستند.       

اين مبارزه بزرگ طبقاتى٬ که ١٢۰ ميليون انسان را شامل ميشد٬ عدم ثبات را در توليد کشاورزى و در برخى از نقاط مرگ از گرسنگى را بوجود آورد. اين قحطى به نوبه خود سيستم ايمنى بدن انسانها را ضعيفتر و آنها را به آسانى قربانى بيماريهاى عفونى و همه گير نمود. 

البته تاسف بار است که انسانها ميميرند٬ اما اينگونه بيماريهاى همه گير تنها به اتحاد جماهير شوروى اختصاص نداشت. ميان سالهاى ١٩١٨-١٩٢۰ آنفلانزايى همه گير در سراسر اروپا و آمريکا منتشر شد٬ آنفلانزاى اسپانيايى٬ که جان چندين ميليون انسان را در آمريکا و ٢۰ ميليون نفر در اروپا (٢٥۰۰۰۰ نفر در سوئد) را گرفت. هيچکس حکومتگران کشورهاى اروپايى را بدليل اينکه جان ميليونها انسان را گرفته باشند محکوم نکرد. کشورها و دولتها هيچ راه حلى جهت حل اين بحران نداشتند . تنها پس از پيشرفت پنى سيلين در اواخر دهه هاى ٤۰ و طى جنگ جهانى دوم بود که آنها توانستند با اين بيمارى مبارزه نمايند.        

گزارشهاى منتشر شده در روزنامه هاى هرست٬ در مورد ميليونها انسان قربانى در جريان قحطى اوکراين "توسط کمونيستها"٬ همراه با جزيئات و دهشتناک بود. روزنامه هاى او از تمام امکانات خود در جهت واقعى جلوه دادن اين دروغها سود ميجستند. افکار عمومى در غرب بشدت٬ بر عليه اتحاد جماهير شوروى٬ تحت تاثير قرار گرفته و اسطوره ميليونها مرگ و مير آغاز شده بود. 

 

٥٢ سال براى افشاى يک دروغ!

در تبليغاتى که دمکراسيهاى غربى بر عليه سوسياليسم و اتحاد جماهير شوروى به پيش ميبردند٬ اثرى از علاقه جهت يافتن حقايق پيدا نميشد٬ هيچکس نميخواست که به انکارهاى اتحاد جماهير شوروى توجه کند. افشاى دروغهاى روزنامه هاى هرست در مورد ميليونها انسان از قحطى کشته شده در اوکراين در سال ١٩٣٤ بايد که تا ١٩٨٧ منتظر ميماند! طى اين سالها چندين نسل از انسانها در سراسر جهان تحت تاثير قرار گرفته و به سوسياليسم و اتحاد جماهير شوروى به ديده اى منفى نگاه ميکردند.     

ويليام هرست در سال ١٩٥١ در خانه خود در Beverly Hills درگذشت. او يک امپراطورى رسانه اى را از خود بجاى گذاشت که حتى امروز نيز به انتشار پيامهاى ارتجاعى خود در سراسر جهان ادامه ميدهد. در حال حاضر شرکتهاى متعلق به او در The Hearst Corporation گرد هم آمده اند٬ يکى از شرکتهاى رسانه اى بزرگ در جهان با ١۰۰ شرکت مختلف که در آن ١٥۰۰۰ نفر به کار مشغولند. اين شرکت دامنه فعاليت خود را در زمينه هاى صدور و توزيع روزنامه ها٬ نشريات و کتابها٬ برنامه هاى راديويى و تلويزيونى٬ خبرى و چند رسانه اى گسترش داده است.   

کمپين فريبکارانه نازيها در مورد اوکراين٬ حتى پس از شکست آلمان نازى در جنگ جهانى دوم٬ همچنان ادامه يافت. انتشار دروغهاى نازيستى توسط CIA و MI-5 انگليسى ادامه يافته و پيوسته در جنگ تبليغاتى بر عليه اتحاد جماهير شوروى وجود داشته است. حتى پس از جنگ جهانى و در دوران مک کارتى نيز اين دروغها با تيتر "مرگ و مير ميليونها انسان از قحطى در اوکراين" ادامه يافته است. 

در سال ١٩٥٣ کتابى در مورد اين موضوع٬ Black Deeds of the Kremlin "اعمال سياه کرملين"٬ توسط يک پناهنده اوکراينى٬ جاسوس نازيها و جنايتکار جنگى طى جنگ جهانى دوم٬ اکنون ملبس به لباس دمکراتها و از اعضاى دستگاه ادارى دولت آمريکا٬ منتشر شد. زمانيکه ريگان به مقام رياست جمهورى آمريکا انتخاب شد و در دهه هاى ٨۰ کمپين ضد کمونيستى خود را آغاز کرد٬ داستان "ميليونها انسان کشته شده در اوکراين" دوباره از سر گرفته شد. در سال ١٩٨٤ يکى از پروفسورهاى دانشگاه هاروارد کتابى را با از جمله دروغهاى منتشر شده در روزنامه هاى هرست از سال ١٩٣٤ ٬ با تيتر

 Human life in Russia "زندگى بشر در روسيه" منتشر نمود. در سال ١٩٨٤ دروغهاى نازيها و تقلبات دوران دهه هاى ٣۰ در آمريکا روکش دانشگاهى گرفت.

در سال ١٩٨٦کتاب ديگرى نيز در اين باب منتشر شد. اين کتاب The Harvest of Sorrow نام دارد و توسط پليس جاسوس در دستگاه امنيتى انگليس٬  Conquest Robert ٬ در حال حاضر استاد دانشگاه در دانشگاه استانفورد در کاليفرنيا٬ نوشته شد. اين کتاب از طرف انستيتوى بشدت دست راستى

 Ukraina National Association سفارش داده شد. براى انجام اين کار Conquest ٨۰۰۰۰ دلار دستمزد دريافت نمود. در سال ١٩٨٦ حتى فيلمى به نام The Harvest of Despair٬ از جمله با کمک نوشته هاى Conquest و با مخارج اوکراينى هاى هوادار نازيسم در آمريکا٬ ساخته شد. رقم مرگ و مير در اوکراين تا ١٥ ميليون نفر اعلام شده بود!

اما مرگ و مير چندين ميليونى از قحطى در اوکراين٬ منتشر شده در روزنامه هاى آمريکايى هرست و ادامه دهندگاه راه او در کتابها و فيملها٬ دروغهايى بيش نبودند. روزنامه نگار اتحاديه اهل کانادا

Douglas Tottle در کتاب

Fraud, Famine and Fascism, The Ukrainian Genocide Myth from Hitler to Havard  "تقلب٬ قحطى و فاشيسم٬ افسانه نسل کشی در اوکراین از هیتلر تا هاوارد"٬ منتشر شده در تورنتو در سال ١٩٨٧ ٬ قلابى بودن اين اخبار را با دقت ثابت نموده است. از جمله او نشان داده است که عکسها٬ عکسهاى غم انگيز از کودکان باد کرده٬ از انتشارات سال ١٩٢٢ بودند٬ زمانيکه ميليونها انسان در جريان جنگ و قحطى طى تجاوز نيروهاى نظامى ٨ کشورخارجى به اتحاد جماهير شوروى در دوران جنگ داخلى ١٩١٨ - ١٩٢١ کشته شده بودند. Douglas Tottle به ميان منابع در گزارشهاى روزنامه ها و سفرهاى نويسنده رفته و معجون و آميزه اين دروغها را که در روزنامه هاى هرست نوشته شده بود را نشان ميدهد.

روزنامه نگارى که طى مدتى طولانى از مناطقى که ادعا ميشد در آنجا قحطى رخ داده گزارش و عکس "ارسال" نموده بود٬ فردى که گفته ميشود توماس واکر نام داشت٬ هرگز در آن مناطق زندگى نکرده بود٬ او فقط بمدت پنج روز در مسکو زندگى کرده بود. اين را روزنامه نگارى به نام لوئيس فيشر٬ مفسر روزنامه The Nation افشاء نمود.

فيشر اين را نيز افشاء نمود که روزنامه نگارى به نام M Parrott ٬ مفسر واقعى روزنامه Hearst در مسکو٬ گزارشهايى به آمريکا در مورد برداشتهاى بسيار موفق در اتحاد جماهير شوروى در سال ١٩٣٣ و در مورد شکوفايى يک اوکراين تحت نظر روسيه٬ ارسال نموده بود اما اين گزارشها هرگز منتشر نشد.

در ادامه نشان داده شد که کارمند روزنامه هاى هرست ٬ توماس واکر در حقيقت رابرت گرين ناميده ميشد٬ يک محکوم فرارى از زندان کلورادو. همنبدى واکر٬ گرين٬ در زمان بازگشت به آمريکا دستگير و در دادگاه اعتراف نمود که هرگز در اوکراين نبوده است. 

به همه اينها فکر کنيد٬ ما ابتدا در سال ١٩٨٧ بود که توانستيم به حقايق در مورد ميليونها انسانى که در دهه هاى ١٩٣۰ در اوکراين از قحطى جان داده بودند٬ امرى که از "اعمال سياستهاى استالين" ناشى شده بود٬ پى ببريم. به ميليونها ميليون انسانى فکر کنيد که هرست نازيست٬ جاسوس پليس Conquest  و بسيارى ديگر٬ با دروغها و گزارشهاى تقلبى خود تحت تاثير خود قرار داده اند. حتى در حال حاضر نيز داستانهاى هرست هوادار نازيسم در کتابها٬ براى مثال در کتاب پيتر انگلوند Brev från nollpunkten "نامه اى از نقطه صفر" به چاپ ميرسند.  

با استفاده از جايگاه انحصارى خود در جهان مطبوعات روزنامه هاى هرست در بسيارى از شهرهاى بزرگ و دفاتر خبرى در آمريکا تبديل به بلند گوى گشتاپو در سراسر جهان شدند. در جهانى که رسانه هاى خبرى بصورتى پيوسته توسط سرمايه هاى مونوپولى اداره ميشوند٬ در بسيارى از روزنامه ها٬ ايستگاههاى راديويى و بتدريج ايستگاههاى تلويزيونى دروغهاى مطبوعات هرست در سراسر جهان تبديل به حقايقى شدند.   

در پايان جنگ جهانى دوم٬ با انحلال گشتاپو٬ CIA  وظيفه جنگ تبليغاتى بر عليه سوسياليسم و اتحاد جماهير شوروى را بر عهده گرفت. کمپين هاى ضد کمونيستى در مطبوعات آمريکايى در ابعادى وسيع ادامه يافت. "معاملات بر اساس معمول"٬ ابتدا گشتاپو سپس CIA.

 

Robert Conquest- خالق افسانه

در اين رابطه٬ بجاست مردى را که اغلب از او در مطبوعات سرمايه دارى نقل قول ميشود٬ يک بچه نازپرورده براى سرمايه دارى٬ معرفى کنيم. نام او Robert Conquest است و بدفعات در اين مورد "مرگ ومير ميليونها انسان در اتحاد جماهير شوروى" نوشته و سخن گفته٬ بشکلى او را "پدر" اصلى در اين امور ميشناسند.

 در درجه اول Conquest بخاطر کتابهاى خود "ترور بزرگ" ١٩٦٩ و Harvest of Sorrow  ١٩٨٦شناخته شده است٬ او در مورد ميليونها انسان کشته شده در اردوگاههاى کار اجبارى و ميليونها قربانى٬ طى پاکسازيها در اتحاد جماهير شوروى در پايان دهه هاى ١٩٣۰ ٬مينويسد. منابع او اغلب پناهدگان متعلق به احزاب دست راستى اوکراينى هستند که طى جنگ جهانى با نازيها همکارى ميکردند. بسيارى از قهرمانان Conquest جنايتکاران جنگى شناخته شده اى هستند که در کشتار يهوديان در اوکراين شرکت و آنرا رهبرى نمودند.    

سبک نگارش کتابهاى Conquest بشدت ضد کمونيستى و با تعصب و کوته فکرى در کلاس خودش ميباشد. در کتاب خود٬ ١٩٦٩ ٬ او اعلام نمود که طى ١٩٣٢-٣٣ در اتحاد جماهير شوروى رقم کشته ها بر اثر قحطى ميان پنج تا شش ميليون٬ نيمى از آنها در اوکراين٬ بودند. در سال ١٩٨٣ طى دوران هيستريک و ضد کمونيستى حکومت ريگان٬ او سالهاى وقوع قحطيها را تا ١٩٣٧ گسترش و رقم کشته ها تا ١٤ ميليون نفر افزايش داد!

از عمل او قدردانى شد . در سال ١٩٨٦ به Conquest وظيفه نوشتن بخش اصلى کمپين ريگان به مردم آمريکا داده شد. او در اين کتاب به مردم آمريکا ميگويد که چه بايد بکنند٬ اگر آمريکا توسط ارتش سرخ اشغال بشود! اين کتاب "چه بکنيد وقتى که روسها مياند: يک راهنماى زنده ماندن" نام دارد. يک کار عجيب براى يک مورخ.  

 

 جاسوس و فريبکارى در سازمان امنيت انگليس

در اساس اين براى مردى که تمام دوران جوانى خود را با دروغ و داستانهاى ديکته شده در مورد اتحاد جماهير شوروى و استالين زندگى کرده است٬ چندان عجيب نيست. ابتدا بعنوان جاسوس پليس٬ سپس بعنوان نويسنده و معلم در دانشگاه Stanford در کاليفرنيا. در ژانويه ١٩٧٨ در روزنامه گاردين به٬ Robert Conquest بعنوان يک جاسوس در بخش انتشار اخبار نادرست IRD٬

Information Research Departement "بخش اطلاعات و تحقيقات" در سازمان امنيت انگلستان٬ اشاره شد. اين سازمان در سال ١٩٧٤ با اين ماموريت اصلى که با نفوذ کمونيستها در سراسر جهان٬ از طريق "کشت" داستانهاى مناسب در مورد سياستمداران٬ روزنامه نگاران و ديگر سازندگان افکار عمومى٬ مبارزه نمايد٬ تاسيس شد. IRD ارگانى بسيار گسترده بود٬ چه در خارج و چه در خود انگلستان. در سال ١٩٧٧ زمانيکه IRD بصورتى رسمى منحل شد٬ نشان داده شد که فقط در انگلستان قريب به ١۰۰ تن از روزنامه نگاران مشهور شخصا با يک نماينده IRD در تماس بوده اند. از آنجا روزنامه نگاران بصورتى مداوم اطلاعات مورد نياز براى نوشته هاى خود را دريافت مينمودند. چيزى که ما راجع به آن صحبت ميکنيم روزنامه هايى مانند Financial Times, Times, Observer, Sunday Times, Telegraph, Ekonomist, Daily Mail, Mirror, Express, Guardian غيرو و غيرو هستند. اين معيارى بدست ما ميدهد که چگونه پليس سياسى بر روى جريان اخبارى که بدست مردم ميرسد تاثير گذاشته و مطمئنا خواهد گذاشت.    

از همان زمان آغاز٬ ١٩٧٤ تا ١٩٥٦ ٬ Robert Conquest جاسوس IRD بود. ماموريت او اين بود که مطالبى را در مورد اتحاد جماهير شوروى بنويسد که اصطلاحا "داستانهاى سياه"٬ ناميده ميشدند (داستانهاى قلابى که بايد بعنوان حقيقت مورد قبول واقع ميشدند) و اينکه آنها را براى رسانه هاى گروهى و ديگر سازندگان افکار عمومى ارسال نمايد. پس از اينکه او بصورتى رسمى  کار کردن براى IRD را تمام کرد٬ به پيشنهاد و پشتيبانى  IRD به نوشتن ادامه داد.   

کتاب او "ترور بزرگ"٬ در مورد "ميليونها انسان کشته شده" طى پاکسازيها در اتحاد جماهير شوروى در سال ١٩٧٣ ٬ بخشى از مطالبيست که او طى دوران جاسوسى خود در IRD نوشته بود. اين کتاب به پيشنهاد IRD نوشته و منتشر شد. يک سوم از چاپ "ترور بزرگ" توسط انتشارات Praeger که آثار ادبى در رابطه با CIA را منتشر ميکند٬ خريدارى شد. اين کتاب به دانشگاهيان – و کارکنان رسانه هاى جمعى جهت ادامه انتشار دروغهاى بشدت دست راستى Conquest هديه داده شد. زمانيکه ما در مورد اتحاد جماهير شوروى ميخوانيم٬ او يکى از مهمترين منابع مورخان دست راستى جهت دريافت مطالب لازم در اين زمينه محسوب ميشود.

      

Alexandr Solzjenitsyn – ارتجاعى و فاشيست

شخص ديگرى که ما او را در ارتباط  با کتابها و مقالات روزنامه اى در مورد ميليونها انسان کشته و زندانى شده در اتحاد جماهير شوروى قرار ميدهيم Alexandr Solzjenitsyn اهل روسيه است. او در اواخر دهه هاى ٦۰ از طريق کتاب خود Gulag-arkipelagen در غرب شناخته شد. در اين کتاب در مورد وضعيت زندانيان اردوگاههاى کار اجبارى در اتحاد جماهير شوروى صحبت ميشد. او در سال ١٩٤٦ بدليل انتشار تبليغات بر عليه مردم اتحاد جماهير شوروى محکوم و به اتهام فعاليتهاى ضد انقلابى ٨ سال از عمر خود را در اردوگاههاى کار اجبارى بسر برد.   

به گفته Solzjenitsyn مبارزه با آلمان نازى طى جنگ جهانى امرى غير ضرروى بوده است. به گفته او تمام دردها و رنجهايى که به مردم روسيه تحميل شد٬ ميشد که با توافقى با هيتلر حل و فصل نمود. در ادامه او دولت اتحاد جماهير شوروى و استالين را بخاطر٬ همانطور گفته شد٬ نتيجه ويرانگر جنگ براى مردم اتحاد جماهير شوروى٬ متهم نمود که از هيتلر شريرتر بودند. Solzjenitsyn همدردى چاپلوسانه خود را با نازيها پنهان ننمود. او به خاطر خيانت محکوم شد.

در سال ١٩٦٢ او کتابهاى خود را از با کمک شخصى خروشچف منتشر نمود. اولين کتاب او "يک روز در زندگى Ivan Denisovitjs نام گرفت که در مورد يک زندانى محکوم نوشته شده بود. خروشچف هر چه را که جهت مبارزه خود بر عليه ميراث سوسياليستى استالين ميخواست دريافت کرد. 

در سال ١٩٧۰ او جايزه نوبل در ادبيات را بخاطر Gulag-arkipelagen دريافت نمود و انتشار کتانهاى او در غرب آغاز شد. او در جريان جنگ به اصطلاح سرد بر عليه سوسياليسم و اتحاد جماهير شوروى به يکى از چماقهاى بزرگ امپرياليسم تبديل شد. تشريحات او از اردوگاههاى کار اجبارى همراه با ديگر گفته ها در مورد ميليونها قتل در اتحاد جماهير شوروى بسته بندى و به رسانه هاى امپرياليستى در سراسر جهان بعنوان حقيقت ارسال شد. در سال ١٩٧٤ او از تابعيت خود در اتحاد جماهير شوروى اعلام انصراف نمود٬ آنجا را ترک و در سوئيس و سپس در آمريکا زندگى جديد خود را آغاز کرد. در آنزمان او در رسانه هاى سرمايه دارى مظهر واقعى مبارزه براى آزادى و دمکراسى شد. همدردى با نازيها به خاک سپرده شد بخاطر اينکه مزاحمتى بر سر راه جنگ تبليغاتى بر عليه سوسياليسم ايجاد ننمايد.  

در آمريکا Solzjenitsyn به يکى از معروفترين سخنرانان مشهور تبديل شد. از جمله در سال ١٩٧٥ او سخنران اصلى کنگره اتحاديه مرکزى آمريکايى ٬ AFL-CIO٬ بود. يک هفته بعد در ١٥ جولاى ١٩٧٥ او در مجلس سناى آمريکا سخنرانى کرد. سخنرانى Solzjenitsyn در استدلال خود يک سخنرانى تبليغاتى خالص٬ خشونت بار و تحريک آميز براى ارتجاعترين ايده ها بود. از جمله او تا آخرين لحظه بر روى مداخله نظامى در ويتنام پس از غلبه آنها بر آمريکا٬ تاکيد نمود. او همچنين بر روى مداخله نظامى در پرتقال٬ که در سال ١٩٧٤ يک انقلاب مردمى در آنجا رخ داده بود و افسران دست چپى پس از ٤۰ سال ديکتاتورى فاشيستى قدرت را بدست گرفته بودند٬ اصرار ورزيد. او به مجلس سناى آمريکا در مورد پرتقال بعنوان عضو جديد پيمان ورشو اخطار داد! و حتى بيشتر. در سخنرانى خود او از آزاد شدن مستعمرات پرتقال در آفريقا اظهار تاسف نمود!   

اما Solzjenitsyn در سخنرانى خود بيش از هر چيز خود را بر روى حمله به سوسياليسم متمرکز نمود. از اعدامهاى ادعايى ميليونى و باز هم ميليونى در اتحاد جماهير شوروى٬ تا دهها هزار سرباز آمريکايى زندانى و مورد سوء استفاده قرار گرفته شده مانند برده ها در ويتنام شمالى. اين ايده او٬ در مورد آمريکاييها بعنوان برده بود٬ که زمينه تهيه فيلمهاى رامبو را در جريان جنگ ويتنام فراهم نمود.

از جانب Solzjenitsyn بر پيشانى خبرنگاران آمريکايى که از خود  شهامت نشان داده و در مورد تلاشهاى صلح٬ کاستن هيجانات ميان آمريکا و اتحاد جماهير شوروى و بر عليه نظاميگرى نوشته بودند٬ مهر خائن بالقوه زده شد. (اين نوع کمپين بر عليه آزادى مطبوعات در سوئد توسط Per Ahlmark٬ يک فاشيست سوئدى٬ به پيش برده ميشود).  

 Solzjenitsyn در سخنرانى خود همچنين بر تجديد تسليحات نظامى بر عليه اتحاد جماهير شوروى٬ که او گفت٬ "برترى نظامى" "در" تانکها يا هواپيماها٬ پنج يا هفت برابر از آمريکا" و در بمب اتمى که "بزودى" ميخواست "دو٬ سه و بالاخره پنج" برابر بزرگتر از آمريکا! بشود٬ تاکيد نمود. اما او ميخواست که هر چه فراتر به راست٬ تا مرز حمايت خالص و آشکار از فاشيستها٬ برود.  

 

به نفع فاشيسمه فرانکو تبليغ نمود

از آغاز سال ١٩٧٦ وقايع جارى در اسپانيا به ناگهان تکامل يافت و بسرعت تبديل به يک امر جهانى شد. پس از مرگ فرانکو در اواخر سال ١٩٧٥ ٬ فاشيسم در حال از دست دادن کنترل بر روى اوضاع سياسى کشور بود. اعتصابات و تظاهرات خواستار آزادى و دمکراسى بودند و وارث فرانکو٬ شاه خوان کارلوس٬ جهت کاهش ناآراميها ناگزير به دادن امتيازات محدودى در اين زمينه شد. 

در اين شرايط Alexandr Solzjenitsyn  در مادريد ظاهر شد. در يک عصر روز شنبه و در بهترين زمان پخش در يک برنامه تلويزيونى اسپانيايى Directisimo با او مصاحبه شد. او در صفحه تلويزيون انواع بيانيه هاى ارتجاعى را صادر نمود و آشکارا از به اصطلاح آزاديهاى پادشاه حمايت نکرد. برعکس! او در مورد رفرمهاى دمکراتيک اخطار داد!

Solzjenitsyn با در مقابل هم قرار دادن "آزادى واقعى در اسپانيا" و "بردگى در اتحاد جماهير شوروى"٬ که در آنجا به گفته او سوسياليسم جان١١۰ ميليون انسان را گرفته بود٬ آغاز نمود! در ادامه او "نيروهاى پيشرو اسپانيايى" را به "خيالپردازن"٬ زمانيکه آنها اسپانيا را يک کشور ديکتاتورى ميدانند٬ متهم نمود. پيشروان متشکل بودند از تمام مخالفان دمکرات از ليبرالها تا سوسيال دمکراتها و کمونيستها.  

"در پاييز گذشته" او گفت٬ "افکار عمومى جهان نگران سرنوشت تروريستهاى اسپانيايى بودند (پنج ضد فاشيسم که به مرگ محکوم شده بودند و توسط رژيم فرانکو٬ min anm MS تيرباران شدند). اکنون پيشروان بدنبال رفرمهاى سياسى بوده و از عمليات تروريستى حمايت ميکنند. آيا آنهايى که بدنبال رفرمهاى سريع دمکراتيک هستند ميدانند که پس از آن چه اتقاقى خواهد افتاد؟ اگر اسپانيا فردا دمکراسى را بدست بياورد٬ چه اتفاقى در فرادى آنروز خواهد افتاد؟ آيا ما پس از دستيابى به دمکراسى ميتوانيم از در غلطيدن به يک رژيم ظالم ممانعت به عمل آوريم؟"

Solzjenitsyn در پاسخ به سوال محتاطانه روزنامه نگار که اظهارات او نميتوانست بعنوان حمايتى از دولتهاى کشورهايى که در آنجا از آزادى خبرى نبود به حساب بيايد٬ اينچنين گفت:

"در جهان تنها يک کشور وجود دارد که در آن از آزادى خبرى نيست – آنهم روسيه است".    

سخنان او در تلويزيون اسپانيا يک حمايت مستقيم از فاشيسم اسپانيا بود٬ يک ايدئولوژى که او از صميم قلب حامى آنست. او هنوز هم از اينگونه موضع سياسى حمايت ميکند. و دقيقا به همين دليل ظهور او در هيجدهمين سالگرد تبعيدش به آمريکا بشدت غيرمعمول شده و باز هم دقيقا به اين دليل که دولتهاى جهان نميخواهند با او تماسى داشته باشند. اين براى سرمايه داران لذت بخش بود که توانستند از فردى مانند او جهت به پيش بردن تبليغات کثيف جنگى خود بر عليه سوسياليسم استفاده کنند٬ اما زياده روى در اين امر جايز نيست.    

در روسيه سرمايه دارى جديد امکانات انجام "معاملات خوب" جهت گيريهاى سياسى جهان غرب را تعيين ميکند. فاشيسم در روسيه بعنوان يک جايگزين نميتواند معاملات را تشويق و يا تقويت نمايد. به همين دليل پروژه سياسى Solzjenitsyn براى روسيه٬ زمانيکه صحبت از دريافت کمک از غرب به ميان ميايد٬ محکوم به شکست است. او احتمالا خواهان بازگشت سلطه تزار در يک رژيم ظالم همراه با کليساى ارتدکس سنتى روسىيست! حتى وحشيترين نوع امپرياليسم نيز حاضر به حمايت از چنين احمق سياسى نيست. تنها جانوارانى مانند  Peter Englund٬ Staffan Skott  وPer Ahlmark آماده اند که از او حمايت نمايند.  

 

نازيها٬ جاسوسان پليس و فاشيستها

اينها هستند٬ کسانى که اسطوره ميليونها انسان کشته و زندانى شده در اتحاد جماهير شوروى" را ارائه ميدهندWilliam Hearst نازى٬ جاسوس پليس Robert Conquest و Solzjenitsyn Alexandr

فاشيست.

از دهه هاى ٦۰ Conquest نقش رهبرى کننده را بعهده داشت. اطلاعات او توسط رسانه هاى گروهى در سراسر جهان مورد استفاده قرار گرفت٬ و در حقيقت در دل برخى از دانشگاهها دانشکده اى را تاسيس نموده است. بدون شک بايد اين امر بعنوان يک کار پليسى گمراه کننده از نوع درجه يک آن بحساب آورده شود. در دهه هاى ٧۰ Conquest از Solzjenitsyn و تعدادى از شخصيتهاى دست دوم ديگر مانند Andrei Sakharov و Roy Medvedev کمک گرفت. در ضمن در قسمتهايى از جهان تعداد بسيارى از دلالان وجود داشتند که بر روى مردگان و زندانيان گمانه زنى نموده و در رسانه هاى اطلاعاتى محافل سرمايه دارى دستمزد خوبى دريافت کردند.

اما در نهايت واقعيت آشکار شد و اين واقعيات نشان ميدهند که آنها چه متقلبانى هستند. باز نمودن بايگانى محرمانه حزب در سال ١٩٨٩ توسط گورباچف٬ نتايجى را ببار آورد که کسى نميتوانست آنها را پيش بينى نمايد.

 

 

 

بايگانى تبليغات کاذب را افشاء مينمايد.

گمانه زنيها در مورد ميليونها قربانى در اتحاد جماهير شوروى بخشى از جنگ تبليغاتى بر عليه سوسياليسم بود. به همين دليل انکارها و توضيحات  رسمى اتحاد جماهير شوروى هرگز جدى گرفته نشد و در رسانه هاى سرمايه دارى نيز جايى به آنها داده نشد و در حاليکه که "متخصصان" کشورهاى غربى به آزادى اجازه داشتند که در مورد تخيلات خود سخن بگويند٬ توضيحات ارائه شده از جانب شورويها به سخره گرفته شد.

بدليل اينکه آنها واقعا تخيلاتى بيش نبودند! نقطه اشتراک اين ارقام ميليونى در مورد زندانيها و مرگ و ميرها که Conquest و ديگر "منتقدان اتحاد جماهير شوروى" اعلام نموده اند اينست که آنها بر اساس تحقيقات عملى تدوين نشده اند. در عوض کليه اين ارقام برآوردها و روشهايى در خانه ساخته شده بودند. 

 

روشهاى کاذب

Conquest٬ Solzjenitsyn٬ مدودف و ديگران با استفاده از چه روشى به اين نياتج دست يافته بودند؟ نقطه مشترک ميان آنها اينست که آنها از ارقام آمارى مجزا٬ از زمان اتحاد جماهير شوروى٬ براى مثال شمارش جمعيت٬ استفاده نموده اند. آنها با رشد فرضى جمعيت با اين ارقام کار کردند بدون اينکه به وضعيت واقعى توجهى داشته باشند و در آخر به اين نتيجه رسيدند که در آنزمان خاص اتحاد جماهير شوروى چه مقدار جمعيت داشت. به گفته آنها جمعيتى که وجود نداشتند٬ زندانى و يا به قتل رسيده بودند.  

آسان اما از درون کاذب. اينچنين "محاسبه اى" از وقايع سياسى مهم٬ اگر به جهان غرب مربوط ميشد٬ هرگز نميتوانست ارزشى داشته باشد. آنزمان پروفسورها و مورخان مانند يک انسان به پا خواسته و اين کلاهبرارى را افشاء مينمودند. اما زمانيکه به اتحاد جماهير شوروى مربوط ميشود هيچ اشکالى ندارد. بخصوص مردمانى که موفقيت شغلى را مقدم بر شرف شغلى ميدانند.       

چه نتايجى ميتوان از اين آمار خالص بدست آورد؟

به گفته Conquest (در محاسبه اى بسال ١٩٦١) در آغاز دهه هاى ١٩٣۰ شش ميليون نفر بدليل قحطى در اتحاد جماهير شورى جان باختند. او اين ارقام را در سال ١٩٨٦ به ١٤ ميليون افزايش داد. زمانيکه در مورد اردوگاههاى کار اجبارى صحبت ميشود٬ Gulan آنجا وجود دارد. به گفته Conquest زمانيکه پاکسازيها آغاز شد٬ در سال ١٩٧٣ پنج ميليون نفر زندانى در آنجا بسر ميبردند. پس از آن ميان سالهاى ١٩٣٧-٣٨ ٬ ٧ ميليون زندانى ديگر به آنها اضافه شدند٬ نتيجه٬ ١٢ ميليون در اردوگاههاى کار اجبارى در سال ١٩٣٩!

نکته قابل توجه اينجاست که Conquest تنها در مورد زندانيان سياسى صحبت ميکند! در اردوگاه تبهکاران زندانى معمولى نيز وجود داشتند٬ که به گفته Conquest٬ تعدادشان بيشر از زندانيان سياسى بود. به گفته Conquest اين بدين معناست که با احتساب کليه زندانيان در سال ١٩٣٩ حداقل ٢٥-٣۰ ميليون زندانى در اردوگاههاى اتحاد جماهير شوروى وجود داشتند.  

به گفته Conquest ميان سالهاى ١٩٣٧ - ٣٨ يک ميليون زندانى سياسى تير باران شدند و دو ميليون از قحطى جان دادند. به گفته او نتيجه در سالهاى ١٩٣٧-٣٦ زمانيکه در مورد زندانيان سياسى صحبت ميکنيم: ٩ ميليون در اردوگاههاى اجبارى و سه ميليون کشته! از طريق انجام "کار آمارى" بيشتر بر روى اين ارقام٬ جهت بدست آوردن تخمينى از تعداد کشته ها در اردوگاه از سال ١٩٣۰ تا ١٩٥٣ Conquest به اين نتيجه ميرسد که بلشويکها طى اين دوره ١٢ ميليون نفر از زندانيان سياسى را در اردوگاه کشته بودند. و همراه با افرادى که در دهه هاى ١٩٣۰ بر اثر قحطى جان داده بودند٬ ٢٦ ميليون به قتل رسيده توسط بلشويکها! در ادامه Conquest ميگويد که در سال ١٩٥۰ نيز تقريبا ١٢ ميليون زندانى سياسى در اتحاد جماهير شوروى وجود داشتند.

Solzjenitsyn نيز تقريبا از روشهاى آمارى Conquest استفاده نموده است. آن روشهاى غير علمى دوباره به کار گرفته ميشود٬ گاهى با مفروضاتى که به ارقامى هر چه افراطى تر از Conquest منتهى ميشود. Solzjenitsyn اطلاعات Conquest را در مورد ٦ ميليون کشته و قحطى زده ميان سالهاى ١٩٣٢-٣٣ تاييد مينمايد. اما به گفته Solzjenitsyn در دوران پاکسازى٬ در سال٬ ميان ١٩٣٦-٣٩ ٬ يک ميليون نفر به قتل رسيدند!

در ادامه او حدس ميزند که از زمان آغاز اشتراکى نمودن کشاورزى در دهه هاى ٣۰ تا مرگ استالين در سال ١٩٥٣ کمونيستها ٦٦ ميليون نفر را در اتحاد جماهير شوروى به قتل رساندند. در ضمن او اتحاد جماهير شوروى را بخاطر کشته شدن ٤٤ ميليون نفر در جريان جنگ جهانى دوم مقصر اعلام نمود. نتيجه گيرى او اينست که "١١۰ ميليون روس جهت واقعيت بخشيدن به سوسياليسم جان داده بودند". زمانيکه راجع به زندانيان صحبت ميشود محاسبه او نشان ميداد که در سال ١٩٥٣ ارقام افرادى که در اردوگاهها بسر ميبردند ٢٥ ميليون نفر بودند!

 

گورباچف بايگانى را باز ميکند

پس از دهه هاى ٦۰ مجموعه ارقام نگران کننده فوق٬ تخيلاتى که مبلغ بسيار خوبى براى آنها پرداخت شده بود٬ بارها و بارها در رسانه هاى اطلاعاتى سرمايه دارى غرب مطرح و بعنوان ارقامى که با استفاده از روشهاى علمى بدست آمده واقعى قلمداد شده است. محرکان در پشت اين کلاهبرداريها٬ پليسهاى سياسى در غرب بودند٬ عمدتا CIA  آمريکايى و MI-5 انگليسى. نفوذ رسانه هاى اطلاعاتى بر روى افکار عمومى آنچنان نيرومند است که بخشى از اين ارقام در نزد تودهاى وسيع مردم در غرب به عنوان حقيقت پذيرفته شده است.

اما اوضاع وخيمتر از اين شد. در سال ١٩٩۰در اتحاد جماهير شوروى٬ وضعيت بدليل اينکه٬  Solzjenitsyn و ديگر مخالفان مانند Sakharov  Andrei و Roy Medvedev  پاسخ قانع کننده اى در مورد تلاشهاى ارقامى خود دريافت ننموده بودند٬ تغيير کرد. در "فضاى جديد مطبوعاتى" در حکومت گورباچف هر چيزى که بر عليه سوسياليسم بود مثبت شد٬ امرى که نتايج اسفبارى در بر داشت. تورمى غير قابل مقايسه در مورد ارقام کشته ها در دوران سوسياليسم اعلام شد٬ که با همان گروه متشکل از دهها ميليون نفر "قربانى" در دوران کمونيسم جمع زده شد.

هيسترى جديد مطبوعات آزاد گورباچف دورغهاى Solzjenitsyn و Conquest را ادامه داد. همزمان کميته مرکزى گورباچف بايگانى را براى تحقيقات باز نمود٬ امرى که مطبوعات آزاد آنرا تقاضا مينمود.

در ميان کلاف سر در گم گمانه زنيها٬ در واقع باز نمودن بايگانى کمتيه مرکزى يک مسئله اساسى است. بخشا بدليل اينکه حقايقى وجود دارد که ميتواند مسائل را روشنتر نمايد. اما قبل از هر چيز بدليل اينکه کسانى که طى سالها در مورد قربانيان و زندانيان در اتحاد جماهير شوروى گمانه زنى نموده اند گفته اند آنروزى که بايگانى باز شود افسانه هاى آنان مورد تاييد قرار خواهد گرفت! کليه افرادى که به زدن حدس و گمان مبادرت ورزيده بودند بر اين عقيده بودند.  

اما زمانيکه بايگانى باز شد و گزارشها به بيرون درز نمود اتفاق عجيبى افتاد. نه دلالانى که در مورد زندانيان و مرگ و ميرها گماه زنى نموده بودند و نه مطبوعات آزاد جديد گورباچف٬ هيچيک٬ علاقمند به بايگانى نبودند! به گزارشهاى مورخان روسى نظير٬ Zemskov٬ Dougin  و Xlevnjuk از بايگانى کميته مرکزى که انتشار آنها در سال ١٩٩۰ در نشريات علمى آغاز شده بود٬ توجهى نشد!

 در فضاى آزاد مطبوعاتى جديد٬ گزارش محققان بر عليه موج تورم در مورد مرگ و ميرها و زندانيان در اردوگاههاى اجبارى بپا برخاسته بودند٬ اما ناشناس باقى ماندند. آنها در نشريات علمى ناشناس براى بخش بزرگى از مردم٬ و با تيراژ پايين به چاپ رسيدند. اين گزارشهاى علمى هيچ امکانى جهت رقابت با هيسترى مطبوعات آزاد را پيدا نکردند و دروغهاى  Conquest و Solzjenitsyn در ميان اقشار گسترده مردم اتحاد جماهير شوروى مورد حمايت قرار گرفتند. حتى در غرب گزارشهاى محققان در مورد سيستم کيفرى اتحاد جماهير شوروى در دوران  استالين٬ بدون اينکه در صفحات اول با تتير بزرگ چاپ و يا در تلويزيون منتشر بشود با بى توجهى روبرو شد٬ چرا؟

گزارش محققان

گزارش محققان در مورد سيستم کيفرى اتحاد جماهير شوروى کار بسيار گسترده ايست که شامل ٩۰۰۰ صفحه ميشود. نويسندگان اين گزارشها قبل از هر چيز مورخان روسى Zemskov٬ Dougin  و Xlevnjuk هستند. در سال ١٩٩۰ انتشار کار آنها آغاز٬ تکميل و در نهايت در سال ١٩٩٣ در روسيه منتشر شد. در غرب گزارش اين محققان روسى با ميانجيگرى ديگر محققان مورد توجه قرار گرفته شدند. 

آثارى که امضاء کننده آنها را بجا مياورد آن آثارى هستند که در فرانسه در نشريه L’Histoire در سپتامبر ١٩٩٣ توسط  Nicolas Werth٬ مدير تحقيقات در انستيتوى تحقيقاتى CNRS٬

 Centre National de la Recherche Scientifiqueمنتشر شدند و آثارى که در آمريکا در نشريه

The American Historical Review منتشر شدند توسط J. Arch Getty٬ پرفسور مورخ در دانشگاه کاليفرنيا٬ ريورسايد٬ همراه با G.T. Rettersporn٬ محقق انستيتوى فرانسوى CNRS و محقق روسى V.N. Zemskov از انستيتوى تاريخ روسيه در اکادمى علمى روسيه نوشته شده بودند.

حتى بخشى از کتابهاى تدوين شده بر اساس گزارشهاى محققان٬ در حال حاضر وجود داشته و قابل خريد ميباشند٬ اغلب آنها نوشته شده توسط نويسندگان فوق و يا ديگر محققان در همان تيم تحقيقاتى. اين امر بايد در اينجا تذکر داده شود بدليل اينکه نبايد سوء تفاهمى در اينکه اين محققان داراى يک جهان بينى سوسياليستى هستند بوجود بيايد٬ همگى آنها داراى پيشينه سرمايه دارى ضد سوسياليستى هستند٬ و اغلب از نوع ارتجاعى آن. بر روى اين امر بايد تاکيد نمود بدليل اينکه خوانندگان نبايد تصور نمايند که "توطئه اى کمونيستى" در جريان است. 

محققان فوق دروغهاى Conquest٬ Solzjenityn٬ Medvedev و ديگران را در هم ميکوبند به اين دليل که آنها٬ بر عکس Ahlmark٬ Englund٬ Skotte و غيرو٬ افتخار حرفه اى را مقدم دانسته و خود را بخاطر اهداف تبليغاتى نميفروشند.   

گزارشهاى محققان روسى به بسيارى از مسائل در مورد شرايط سيستم کيفرى روسيه پاسخ ميدهند. براى ما مطالعه شرايط حاکم بر اتحاد جماهير شوروى در دوران رهبرى استالين جالب توجه است٬ در اينجا اين بحث و جدلهاست است که اهميت دارد. ما چند سوال مشخص را از L’Histoire (L’H) و

The American Historical Review (AHR) جهت دريافت پاسخ مطرح ميکنيم. ما تصور ميکنيم که به اين طريق مهمترين نکات در مورد سيستم کيفرى اتحاد جماهير شوروى به بحث گذاشته ميشود. سوالات از اين قرارند:

١- سيستم کيفرى اتحاد جماهير شوروى چه چيزهايى را در بر ميگرفت؟

٢- چه تعداد زندانى وجود داشتند٬ "سياسى" و "معمولى"؟

٣- چه تعداد در اردوگاههاى کار اجبارى جان باختند؟

٤- تا سال ١٩٥٣ و بخصوص طى پاکسازيهاى ١٩٣٧ – ٣٨ چه تعدادى به مرگ محکوم شدند؟

٥- دوران محکوميت آنها تا چه ميزانى بود؟     

 پس از دادن پاسخ به اين چهار سوال ما در مورد دو گروه که اغلب اوقات زمانيکه سوال در مورد زندانيان و قربانيان در اتحاد جماهير شوروى مطرح ميشود٬ به عبارت ديگر کولاکها که در سال ١٩٣۰ محکوم شدند و ضد انقلابيون ميان سالهاى ١٩٣٦- ٣٨ صحبت ميکنيم.

 

حقايق در مورد اردوگاههاى کار اجبارى

اجازه بدهيد که با سوالات آغاز کنيم. از دهه هاى  ١٩٣۰ سيستم کيفرى اتحاد جماهير شوروى زندانها٬ اردوگاههاى کار اجبارى Gulag و کلنيهاى کار٬ مناطق باز مخصوص و احکام جرائمى را شامل ميشد. در شرايط عادى آنکسى که دستگير ميشد در زندانى جهت بازجويى مقدماتى بمنظور تعقيب قانونى و يا آزاد شدن نگاهدارى ميشد. براى فردى که متهم ميشد دادگاهى تشکيل ميشد٬ امرى که به نوبه خود ميتوانست به آزادى او٬ زندان يا پرداخت جريمه منتهى بشود. آنهايى که به پرداخت جريمه محکوم ميشدند٬ اگر ويژگيهاى جرائم آنها نشان از پرداخت جريمه بعنوان مجازات داشت٬ معمولا در جريان بازجويى مقدماتى دستگير نميشدند.

احکام جريمه اى ميتوانست چند درصد از حقوق٬ طى مدتى معين٬ باشد. فردى که به زندان محکوم ميشد ميتوانست به زندانهاى مختلف٬ بسته به درجه جرم٬ فرستاده شود. بخش بزرگى از آنها که به فعاليتهاى ضد انقلابى محکوم ميشدند٬ افراد با سوابق جنايى سنگين (قتل٬ دزدى٬ تجاوز٬ جنايات مالى و غيرو) به اردوگاه اجبارى Gulag فرستاده ميشدند٬ حتى ديگران٬ محکومان به بيش از سه سال زندان نيز ميتوانستند در اردوگاههاى کار اجبارى زندانى شوند. پس از مدتى در اردوگاه فرد محکوم ميتوانست به کلنى کار و يا به يک منطقه مخصوص باز منتقل شود.

اردوگاه کار اجبارى همانطور که از نام آن پيداست منطقه بزرگى بود که در آن محکومان تحت کنترل شديد کار ميکردند. طى دوران محکوميت در زندان کار کردن و بارى به دوش جامعه نبودن امرى واضح بود. هيچ فرد سالمى اجازه غير فعال بودن را نداشت. امروز برخى ميتوانند بگويند که اين وحشتناک بود اما به هر حال اينچنين بود. در ماه مارس ١٩٤۰ تعداد اردوگاههاى کار اجبارى ٥٣ عدد بود.  

تعداد کلنيهاى کار Gulag٬ از نظر مساحت کوچکتر از اردوگاههاى کار اجبارى و با يک رژيم آزادتر و آسانتر٬ تقريبا ٤٢٥ عدد بودند. معمولا به آنجا زندانيانى فرستاده ميشدند که به احکام کوتاه مدت زندان محکوم شده بودند٬ مجرمان معمولى و سياسى٬ در ميان مردم در کارخانه ها يا در زمينهاى کشاوزرى٬ که بخشى از اقتصاد معمولى جامعه بودند کار ميکردند. در بسيارى از موارد به هر زندانى بخاطر کارش دستمزدى برابر با ديگر کارگران و کارمندان پرداخت ميشد.   

منطقه مخصوص باز معمولا زمينهاى کشاورزى بودند که کولاکها را به آنجا منتقل ميشدند٬ کولاکهايى که زمينهايشان طى برنامه اشتراکى نمودن زمينها مصادره شده بود. برخى ديگر از متهمان محکوم به اقدامات ضد انقلابى نيز دوران محکوميت خود را در آنجا طى ميکردند.


 

 

 ارقام زندانها در اتحاد جماهير شوروى ٥٣-١٩٣٤.

جدول گرفته شده از American Historical Review

 

ارقام زندانيها ١ ژانويه

اردوگاههاى کار

Gulag

از اينرو

ضد انقلاب

ضد انقلاب

%

ارقام قربانيان در طى سال

قربانيان

%

آزاد شده ها در طى سال

فراريان در طى سال

کلنيهاى کار Gulag

زندانها

جمع کل

1934

510 307

135 190

26,5

26 295

5,2

147 272

83 490

510 307

1935

725 438

118 256

16,3

28 328

3,9

211 035

67 493

240 259

965 697

1936

839 406

105 849

12,6

20 595

2,5

369 544

58 313

457 088

1 296 494

1937

820 881

104 826

12,8

25 376

3,1

364 437

58 264

375 488

1 196 369

1938

996 367

185 324

18,6

90 546

9,1

279 966

32 033

885 203

1 881 570

1939

1 317 195

454 432

34,5

50 502

3,8

223 622

12 333

355 243

350 538

2 022 976

1940

1 344 408

444 999

33,1

46 665

3,5

316 825

11 813

315 584

190 266

1 850 258

1941

1 500 524

420 293

28,7

100 997

6,7

624 276

10 592

429 205

487 739

2 417 468

1942

1 415 596

407 988

29,6

248 877

18

509 538

11 822

360 447

277 992

2 054 035

1943

983 974

345 397

35,6

166 967

17

336 135

6 242

500 208

235 313

1 719 495

1944

663 594

268 861

40,7

60 948

9,2

152 113

3 586

516 225

155 213

1 335 032

1945

715 506

283 351

41,2

43 848

6,1

336 750

2 196

745 171

279 969

1 740 646

1946

600 897

333 833

59,2

18 154

3

115 700

2 642

956 224

261 500

1 818 621

1947

808 839

427 653

54,3

35 668

4,4

194 886

3 779

912 794

306 163

2 027 796

1948

1 108 057

416 156

38

27 605

2,5

261 148

4 261

1 091 478

275 850

2 475 385

1949

1 216 361

420 696

34,9

15 739

1,3

178 449

2 583

1 140 324

2 356 685

1950

1 416 300

578 912

22,7

14 703

1

216 210

2 577

1 145 051

2 561 351

1951

1 533 767

475 976

31

15 587

1

254 269

2 318

994 379

2 528 146

1952

1 711 202

480 766

28,1

10 604

0,6

329 446

1 253

793 312

2 504 514

1953

1 727 970

465 256

26,9

5 825

0,3

937 352

785

740 554

2 468 524

 


 

 

454000  بجاى ٩ ميليون

سوال ٢. در سيستم کيفرى اتحاد جماهير شوروى چه تعدادى در زندانها بسر ميبردند؟ اين سوال در حقيقت زندانيان اردوگاههاى کار اجبارى Gulag٬ کلنيهاى کار و زندانها را شامل ميشود.

اجازه بدهيد به ارقام ارائه شده از جانب AHR طى ٢۰ سال از سال ١٩٣٤ ٬ زمانيکه سيستم کيفرى يک مديريت مرکزى را تاسيس نمود و تا ١٩٥٣ زمانيکه استالين جان سپرد٬ نگاه کنيم (به جدول فوق نگاه کنيد)

از جدول فوق ميتوان نتايجى را بدست آورد. براى شروع ما ميتوانيم ارقام ارائه شده در جدول را با ارقام Robert Conquest مقايسه کنيم. در سال ١٩٣٩ به گفته Conquest ٩ ميليون زندانى سياسى در اردوگاههاى کار اجبارى وجود داشتند٬ که در ضمن ميان سالهاى ١٩٣٧-٣٩ ٬ سه ميليون مرده بودند. 

بياد بياوريد که Conquest فقط در مورد زندانيان سياسى صحبت ميکند! بجز اينها به گفته Conquest تعداد بسيارى مجرمان معمولى در اردوگاه و زندانها وجود داشتند. براى سال ١٩٥۰ Conquest ١٢ ميليون زندانى٬ فقط زمانيکه ما در مورد محکومان بخاطر جرائم سياسى صحبت ميکنيم٬ را اعلام نمود!

اکنون ما ميتوانيم بروشنى ببنيم که Conquest چه حقه بازى است. حتى يک رقم از ميان اين ارقام واقعيت ندارد. در سال ١٩٣٩ در کليه اردوگاهها و زندانها تقريبا ٢ ميليون زندانى وجود داشتند. از ميان آنها تقريبا ٤٥٤۰۰۰ نفر به خاطر جرائم سياسى محکوم شده بودند٬ نه ٩ ميليون که Conquest ادعا مينمايد! قربانيان در اردوگاه٬ ميان سالهاى ١٩٣٧-٣٩ ٬ تقريبا ١٦۰۰۰۰ نفر بودند٬ نه ٣ ميليون ادعايى از جانب Conquest! سال ١٩٥۰ در اردوگاه تقريبا ٥٧٨۰۰۰ زندانى سياسى وجود داشت و نه ١٢ ميليون!  

به اين فکر کنيد که Robert Conquest هنوز هم از جمله مهمترين منابع تبليغاتى محافظه کاران بر عليه کمونيستها محسوب ميشود. او نقش يک گورو را (پيشواى روحانى در آيين هندو) براى افرادى مانند

Peter Englund٬ Staffan Skotte و Per Ahlmark ايفا مينمايد. ٦۰ ميليون قربانى ادعا شده از جانب Solzjenitsyn در اردوگاههاى اجبارى کار نيازى به تفسير ندارد٬ پوچى اين ادعا آشکار است. فقط يک مغز بيمار وقت خود را صرف اين گونه تخيلات ميکند.

اکنون اجازه بدهيد اين کلاهبرداران را کنار بگذاريم و با خونسردى آمار ارائه شده در مورد Gulag را تجزيه و تحليل نماييم. يک سوال بفوريت خود را مطرح ميکند. چگونه ما بايد به ارقام مردم در سيستم کيفرى نگاه کنيم؟ بالاترين رقم بالغ بر ٢٬٥ ميليون٬ چگونه ما بايد به آن نگاه کنيم؟ وجود هر انسان در زندان نشان دهنده اينست که جامعه هنوز آماده نيست و نتوانسته است به هر انسانى چيزى را که جهت يک توسعه مثبت نياز است بدهد. با اين تفسير ٢٬٥ ميليون يک نتيجه منفى براى جامعه محسوب ميشود.   

 

تهديدات داخلى و خارجى

اما ما بايد پاسخى دقيقتر به اين سوال بدهيم٬ به عبارت ديگر اينکه ما چگونه بايد به ارقام انسانها در سيستم کيفرى نگاه کنيم؟ در کشورى مانند اتحاد جماهير شوروى٬ به تازگى بر فئوداليسم و سرواژ غالب شده٬ حمل آن يادگار درک کرامت انسانى براى جامعه از بسيارى جهات دشوار بود. در سيستم قديمى تحت سلطه تزار مردم ناگزير بودند که در شرايط بسيار ناگوارى زندگى نمايند. زندگى يک انسان چندان ارزشى نداشت. دزدى و جنايت با خشونت شديدى پاسخ داده ميشد. شورش بر عليه حکمران معمولا با کشتار٬ حکم اعدام و زندان پايان ميافت. اين شرايط و شيوه هاى تفکر متصل به آن را نميتوان در مدت يک شب تغيير داد. اين امر توسعه اتحاد جماهير شوروى و حتى نرخ جرم و جنايات آنرا بشدت تحت تاثير قرار داده بود.       

همزمان ما بايد بياد بياوريم که کشور توسط دشمنان خارجى مورد تهديد بود. اتحاد جماهير شوروى در دهه هاى ٣۰ جمعيتى بالغ بر ١٦۰-١٧۰ ميليون نفر داشت. دورانى نگران کننده همراه با تغييرات سياسى بزرگ در اروپا. نازيها در آلمان و دمکراسيهاى سياسى در اروپا و آمريکا اتحاد جماهير شوروى را با استفاده از حربه جنگ تهديد مينمودند. کشور نازيها بقاى اسلاويها را بعنوان يک مردم مورد تهديد قرار داده بود. در سال ١٩٣١ استالين جدى بودن شرايط را در نطقى تاريخى نشان داد. او گفت که "ما ٥۰ تا ١۰۰ سال از کشورهاى پيشرفته عقب افتاده ايم. ما بايد در عرض ١۰ سال اين عقب افتادگى را جبران نماييم. يا در واقعيت بخشيدن به اين مهم موفق ميشويم و يا اينکه آنها ما را نابود ميکنند."

١۰ سال بعد در ٢٢ ژوئن ١٩٤١ آلمان نازى به اتحاد جماهير شوروى يورش برد.   

 تمام دهه هاى ٣۰ با تشنجات اجتماعى شديدى مشخص ميشود. آماده نمودن وسايل دفاعى در مقابل حمله قريب الوقوع آلمان نازى بخش بزرگى از امکانات جامعه را بخود اختصاص داده بود.

مردم به قبول يک زندگى با کار بسيار اما بدون غرامت ناگزير شدند. در سال ١٩٣٧ اصلاح ساعات کار در مورد ٧ ساعت کار در روز بايد لغو ميشد. در سال ١٩٣٩ اکثر يکشنبه ها ساعات کارى اعلام شدند. در يک چنين شرايط دشوارى٬ زمانيکه طى دو دهه٬ دهه هاى ٣۰ و ٤۰ ٬ يک جنگ بزرگ توسعه جامعه را شکل ميداد٬ جنگى که براى اتحاد جماهير شوروى ٢٥ ميليون نفر قربانى و نيمى از کشور را در خرابى٬ بهمراه داشت٬ تبهکارى و جنايت٬ زمانيکه تبهکارى ميخواست به آن چيزى دست بيابد که زندگى قادر به دادن آن نبود٬ ظهور نمود. در يک چنين شرايط دشوارى٬ در اتحاد جماهير شوروى بالاترين رقم افرادى که تحت نظر سيستم کيفرى قرار داشتند ٢٬٥ ميليون نفر بود٬ از نظر تخمينى ٢٬٤ درصد از جمعيت بالغ کشور. يکبار ديگر٬ ما چگونه بايد به اين آمار نگاه کنيم؟ آيا اين زياد است؟ اجازه بدهيد که مقايسه اى بکنيم.        

 

تعداد بيشترى زندانى در آمريکا

بعنوان مثال در حال حاضر چه تعدادى در آمريکا تحت نظر سيستم کيفرى قرار دارند٬ کشورى با تقريبا ٢٤۰ ميليون نفر جمعيت٬ ثروتمندترين کشور در جهان که به تنهايى صرف ٦۰ درصد از امکانات جهان را بخود اختصاص داده است؟ اوضاع در اين کشور ثروتمند که مورد تهديد جنگ قرار ندارد و هيچگونه تغييرات اجتماعى ثبات اقتصادى آنرا تهديد نمينمايد٬ چگونه است؟

در ١٦ اوت ١٩٩٧ بر اساس يک اطلاعيه (کوچک) روزنامه اى٬ از خبرگزارى FLT-AP "پيش از اين هرگز  در گذشته همانند سال ١٩٩٦رقمى بالغ بر ٥٬٥ ميليون نفر تحت نظر سيستم کيفرى نبوده اند". اين افزايشيست بالغ بر ٢۰۰۰۰۰ نفر از سال ١٩٩٥ امرى که رقم تبهکاران را امروز در آمريکا "برابر با ٢٬٨ درصد از جمعيت بالغ مينمايد". همه بر اساس اظهارات وزارت دادگسترى آمريکا. (به وزارت دادگسترى نگاه کنيد. اطلاعيه مطبوعاتى دفتر آمار و عدالت: http://www.ojp.usdoj.gov/bjs/press.htm and http://www.ojp.usdoj.gov/bjs/press2.htm

جمعيت آزادى مشروط و آزمايشى٬ ١٩٩٦

در حال حاضر در آمريکا ٣ ميليون محکوم جنايى بيش از آنچه که تا بحال در اتحاد جماهير وجود داشت٬ وجود دارد! در اتحاد جماهير شوروى بالاترين رقم افراد محکوم ٢٬٤ درصد از جمعيت بالغ را تشکيل ميداد – در حال حاضر در آمريکا اين رقم ٢٬٨ درصد است و رشد آن ادامه دارد! بر اساس يک اطلاعيه صادر شده به تاريخ ١٨ ژانويه ١٩٩٨ از جانب وزارت دادگسترى آمريکا٬ رقم زندانيان در آمريکا طى يکسال با ٩٦١۰۰ نفر افزايش يافت.   

و يقينا شرايط در اردوگاههاى کار اجبارى اتحاد جماهير شوروى دشوار و سنگين بود٬ اما به اين فکر کنيد که در حال حاضر اوضاع در زندانهاى آمريکا٬ با استفاده گسترده از مواد مخدر٬ فحشا و بردگى جنسى (سالانه ٢٩۰۰۰۰ فقره تجاوز در زندانهاى آمريکا) چگونه است. جان هيچ انسانى در زندانهاى آمريکا محفوظ نيست! اينها در عصرى مدرن و در جامعه اى ثروتمند و بى نظير.     

 

کمبود دارو

ما به سراغ سوال سوم ميرويم. چه رقمى از زندانيان در اردوگاههاى کار اجبارى جان دادند. آمار حقايق را به ما نشان ميدهند. ارقام مرگ و ميرها در اردوگاه بشکلى بزرگ متغير است٬ از ٥٬٢ درصد در سال ١٩٣٤ تا ۰٬٣ درصد ١٩٥٣. در مجموع علل مرگ و ميرها در اردوگاه بيشتر به کمبود امکانات در جامعه ارتباط داشت. قبل از هر چيز مسئله بر سر کمبود دارو جهت مبارزه با بيماريهاى واگير بود. اين مسئله٬ مسئله اى مختص به اردوگاه نبود٬ بلکه مسئله اى بود همه گير که در ديگر جوامع و در بسيارى از کشورهاى جهان نيز وجود داشت.    

پس از جنگ جهانى دوم و پس از کشف آنتى بيوتيک شرايط بصورتى راديکال بهبود يافت. دشوارترين دوران٬ دوران چهار ساله جنگ بود٬ شرايط بسيار سخت زندگى که نازيهاى بربر به مردم اتحاد جماهير شوروى تحميل نموده بودند. اوضاع در عرض اين چهار سال شرايط را جهت قربانى شدن بيش از نيم ميليون نفر در اردوگاههاى کار اجبارى فراهم آورد٬ امرى که بيش از نيمى از همه قربانيان در اردوگاهها را طى بيست سال شامل ميشود. در اين رابطه ما بايد به ياد بياوريم که خارج از اردوگاه ٢٥ ميليون نفر بر اثر جنگ جان باختند.      

 در طى دهه هاى ٥۰ زمانيکه شرايط در اتحاد جماهير شوروى رو به بهبودى نهاد و آنتى بيوتيکها در دسترس قرار گرفتند رقم مرگ و ميرها در اردوگاهها بصورتى قابل توجه تا ۰٬٣ درصد کاهش يافت.

اجازه بدهيد که با سوال چهار ادامه بدهيم. تا سال ١٩٥٣ و بخصوص طى پاکسازيهاى ١٩٣٧ تا ١٩٣٨ چه تعدادى به مرگ محکوم شدند. ما رقم Conquest  بالغ بر ١٢ ميليون نفر زندانى سياسى را که گفته ميشود بلشويکها ميان سالهاى ١٩٣۰ تا ١٩٥٣ به قتل رساندند٬ و يک ميليون اعدام شده طى ١٩٣٧- ٣٨ را ديده ايم. رقم ارائه شده توسطSolzjenitsyn  دهها هزار مرگ و مير٬ از آن ميان ٣ ميليون نفر طى ١٩٣٧-٣٨.  

با اين حال در حال حاضر اسنادى از بايگانى اتحاد جماهير شوروى جهت مطالعه موجود است که با زبان ديگرى صحبت ميکنند. رقمى کلى در مورد محکومان به اعدام و اعدام شده گان٬ ميان سالهاى ١٩٣٧-٣٨ وجود ندارد که به آن مراجعه نمود. محققان بايد ارقام را از بايگانيهاى مختلف٬ با توجه به وجود خطر دوباره شمارى و بدست آوردن رقمى بزرگتر از آنچيزى که واقعيت دارد٬ جمع بزنند. 

بر اساس اظهارات Dimitrii Volkogonov٬ که از جانب يلتسين بعنوان مدير کليه بايگانيهاى قبلى اتحاد جماهير شوروى منتصب شد٬ از ابتداى اکتبر ١٩٣٦ تا ٣۰ سپتامبر ١٩٣٨ ٬ ٣۰٥١٤ نفر توسط دادگاه نظامى به مرگ محکوم شدند٬  نشانه اى ديگر از KGB.

به گفته مطبوعات KGB در فوريه ١٩٩۰ ٬ طى ٢٣ سال ميان سالهاى ١٩٣۰ تا ٣٨ ٧٨٦۰٩٨٬ نفر بخاطر فعاليتهاى ضد انقلابى به مرگ محکوم شده بودند. امکان ديگرى که بتوان اطلاعات KGB را کنترل نمود وجود ندارد٬ اما عدم احتمال اينچنين تقسيمى بديهيست. 

در ادامه ما ميتوانيم به اين امر بيانديشيم که آيا KGB جديده هوادار سرمايه دارى اطلاعات صحيح در مورد KGB هوادار سوسياليسم ارائه ميدهد. به هر حال نشان داده شد٬ با توجه به شواهد و مدارک بدست آمده از KGB٬ محکومانى که طى اين ٢٣ سال به مرگ محکوم شده بودند مجرمان عادى و ضد انقلابيون بودند و نه فقط ضد انقلابيونى که KGB هواداره سرمايه دارى ميخواهد براى سال ١٩٩۰ به آن اعتبار ببخشد. در ادامه کليه اطلاعات نشان از اين دارد که رقم مجرمان محکوم به مرگ – عادى و ضد انقلابيون – تقريبا به يک اندازه بودند.  

 نيتجه اى که از کليه مطالب موجود ميتوان گرفت اينست که رقم محکومان به مرگ ميان سالهاى ١٩٣٧-٣٨ تقريبا ١۰۰۰۰۰ نفر بود و نه ميليونها که مبلغان غربى ميخواهند آنرا معتبر جلوه دهند. در اين رابطه به امر توجه کنيد که کليه محکومان به مرگ در اتحاد جماهير شوروى اعدام نشدند. بسيارى حکم اعدام آنها به زمان معينى از محکوميت در اردوگاههاى کار يا کلنيهاى کار تغيير داده شد. اين نيز اهميت دارد که ميان مجرمان "معمولى" و ضد انقلابيون تفاوت قائل شد. بسيارى از محکوم شدگان به اعدام تبهکاران با سابقه اى بودند که مرتکب جرائمى مانند قتل و تجاوز شده بودند. حتى در آنزمان٬ ٦۰ سال پيش٬ در ديگر کشورهاى  جهان نيز اينچنين تبهکارانى به مرگ محکوم ميشدند. 

 

دوران محکوميت تا چه ميزانى بود؟

سوال ٥. زمان مجازات تا چه مدتى بود؟ زمان مجازات محکومان يکى از مسائليست که مبلغان غربى انتشار دهنده شايعات در مورد اتحاد جماهير شوروى٬ به بدترين وجهى به آن دامن زده اند. معموليترين آنها اينست که حکم زندان در اتحاد جماهير شوروى به معناى سالهاى غير قابل شمارش در زندان بود – آنکسى که به زندان افتاد هرگز بيرون نميامد. اين امر دروغى محض بيش نيست! در اساس بخش بزرگى از محکومان در دوران استالين به حداکثر ٥ سال زندان محکوم ميشدند! آمار بدست آمده از AHR در اين مورد حقايق را به ما ارائه ميدهد.  

در سال ١٩٣٦ مجرمان عادى در فدراسيون روسيه بر اساس اين قانون محکوم ميشدند – حداکثر پنج سال زندان : ٨٢٬٤ درصد – ميان ٥ و ١۰ سال: ١٧٬٦ درصد. در سراسر اتحاد جماهير شوروى در سال ١٩٣٦ احکام مجرمان سياسى در دادگاههاى عادى بر اين اساس تقسيم شدند -  حداکثر تا ٥ سال زندان: ٤٤٬٢ درصد – ميان ٥ و ١۰ ٬ ٥۰٬٧ درصد.

زمانيکه  ما در مورد افراد محکوم به زندان در اردوگاههاى کار اجبارى صحبت ميکنيم٬ محلى که احکام دراز مدت در آنجا به اجرا گذاشته ميشد٬ آمار در مورد زندانيان در ژانويه ١٩٤۰ از اين قرار است – تا پنج سال زندان: ٥٦٬٨ درصد – ميان ٥ تا ١۰ سال: ٤٢٬٢ درصد – بيش از ١۰ سال: ١٬۰ درصد.

براى سال ١٩٣٩ ما آمار دادگاههاى اتحاد جماهير شوروى را در اختيار داريم. تقسيم احکام محکومان از اين قرار است – تا ٥ سال زندان: ٩٥٬٩ درصد – ميان ٥ تا ١۰ سال: ٤٬۰ درصد – بيش از ١۰ سال: ۰٬١ درصد.  

 همانطور که ما ميبينيم حتى مسئله مربوط به دوران مجازات نامحدود در اتحاد جماهير شوروى– منتشر شده در غرب بخاطر لجن پراکنى به سوسياليسم -  اسطوره اى بيش نيست.

 


 

دروغهاى بزرگ در مورد اتحاد جماهير شوروى

 

گزارشهاى محققان روسى – يک بحث و گفتگو

به ما اجازه بدهيد که تلاشى نموده و در مورد وقايعى که واقعا در دوران رياست استالين در اتحاد جماهير شورى رخ داد خلاصه اى ارائه دهيم.

در واقع نتيجه تحقيقات محققان روسى از بايگانيهاى اتحاد جماهير شوورى واقعيتى را افشاء مينمايند که کاملا متفاوت است با آنچيزى که معلمان طى ٥۰ سال اخير در مدارس و دانشگاههاى کاپيتاليستى در سراسر جهان آموزش داده اند. مغز نسلهاى بسيارى از مردم طى اين ٥۰ سال از جنگ سرد با انتشاراخبار کاذب بزرگى در مورد اتحاد جماهير شوروى شستشوى مغزى داده شده است٬ اخبارى که اثرات خود را در نزد همه ما باقى گذاشته است. اين امر به اشکال مختلف در گزارشهاى محققان فرانسوى و آمريکايى برجسته شده است.

محققان به ما ارقام و جدولهايى را در مورد زندانيان و مرگ و ميرها در اردوگاهها ارائه ميدهند. ارقام با جزئيات و بصورتى جامع مورد بحث قرار ميگيرند. اما اصليترين و مهمترين٬ به عبارت ديگر در موردعلل محکوميت آنها گفتگويى نميشود – و هرگز وسيله اى جهت انجام يک گفتگوى جدى قرار نميگيرد! تبليغات سياسى سرمايه داران همواره به زندانيانى در اتحاد جماهير شوروى اشاره نموده اند که قربانى سرکوب سياسى شده اند. محققان اين امر را هرگز مورد سوال قرار نميدهند. آنها به محض اينکه از چهارخانه هاى آمارى بيرون ميايند و بايد حوادث را تفسير نمايند٬ برداشتهاى سرمايه دارى آنها به جلو خزيده و نتايج تفسيرها يشان از اين نظر گاهى بشدت ترسناک ميشود. کليه محکومان در سيستم کيفرى اتحاد جماهير شوروى قربانى ناميده ميشوند٬ اگر چه اغلب آنها دزد٬ قاتل٬ راهزن٬ متجاوز و غيرو بودند.        

 در مطبوعات اروپا و آمريکا به اينچنين مجرمانى هرگز نام "قربانى" بيچاره داده نميشود. اما زمانيکه در مورد اتحاد جماهير شوروى صحبت ميشود٬ دريغ نميکنند. گستاخ حداقل ناميىست که ميتوان براى افرادى که٬ قاتلان و متجاوزان تکرارى را "بيچاره" مينامند٬ انتخاب نمود. يک بيانيه رسمى در مورد عدالت روسى٬ زمانيکه در مورد مجرمان "عادى"٬ مرتکبان به جرائم و جنايات جدى٬ صحبت ميشود٬ ٬ اگر نه در نوع مجازات بلکه در مورد خود احکام٬ ٬ بايد بيانيه اى صحيح و روشن باشد.       

 

ضد انقلاب

حتى زمانيکه در مورد ضد انقلابيون صحبت ميشود٬ گفتگو در مورد اينکه آنها به ارتکاب چه جرائمى متهم شده اند اهميت دارد. به ما اجازه بدهيد که با مطرح نمودن چند مثال و با شرح جزئيات٬ نشان بدهيم که مسئله چيست. ما کولاکهاى محکوم شده در دهه هاى ١٩٣۰ و مهاجمان و ضد انقلابيون محکوم شده٬

١٩٣٦- ٣٨ ٬ را انتخاب ميکنيم. 

ما با مسئله کولاکها٬ کشاورزان ثروتمند٬ آغاز ميکنيم. بر اساس گزارش محققان که اکنون در اختيار ما قرار دارند ٣٨١۰۰۰ نفر از کولاکها همراه با خويشاندانشان٬ تقريبا ١٬٨ ميليون نفر٬ به تبعيد و تعداد کمترى به کلنيهاى کار يا اردوگاههاى کار اجبارى محکوم شدند. اما چرا کولاکها مجازات شدند؟  

 کولاک٬ کشاورز ثروتمند روسى ٬ براى صدها سال کشاورزان فقير را با بيرحمى کامل استثمار نموده بودند. در سال ١٩٢٧ با استثمار ١٢۰ ميليون کشاورز٬ ١۰ ميليون کولاک در کمال راحتى زندگى ميکردند. بسيارى از ١١۰ ميليون کشاورز باقيمانده هنوز در فقر کامل زندگى ميکردند – قبل از انقلاب آنها هميشه در بدترين شرايط زندگى کرده بودند. ثروت کولاکها حاصل پرداخت دستمزد کم به کشاورزان بود. 

 

حملات مسلحانه

زمانيکه کشاورزان فقير جهت تشکيل مزارع اشتراکى هم پيمان شدند٬ بزرگترين منبع درآمد کولاکها ناپديد شد. اما کولاکها تسليم نشدند٬ آنها کوشش نمودند که از طريق ايجاد قحطى استثمار را از سر گيرند. گروههايى از کولاکها مزارع اشتراکى را مورد حملات مسلحانه قرار دادند٬ کشاورزان فقير و مقامات حزب را به قتل رساندند٬ محصولات مزارع جمعى را به آتش کشيده و حيوانات بارکش را کشتند. از طريق ايجاد قحطى ميان کشاورزان فقير کولاکها ميخواستند که ادامه فقر گسترده را ضمانت نمايند٬ امرى که موقعيت آنها را در قدرت تضمين مينمود.   

اما اينبار آنچنان نشد که قاتلان و خرابکاران تصور نموده بودند. انقلاب از دهقانان فقير حمايت نمود و اينبار آنها از کولاکها قويتر بودند. در عوض کولاکها شکست خوردند٬ دستگير شده و به تبعيد يا اردوگاههاى کار اجبارى محکوم شدند. از ١۰ ميليون کولاک ١٬٨ ميليون نفر به تبعيد فرستاده شدند.   

يقينا در جريان اين مبارزه طبقاتى بزرگ در روستاهاى اتحاد جماهير شوروى٬ امرى که ١٢۰ ميليون انسان را شامل ميشد٬ بى عدالتيهايى هم رخ داد. اما ما ميتوانيم آن فقيران٬ استثمار شده گان و گرسنگان را در مبارزه خود جهت ايجاد يک زندگى با ارزش٬ در مبارزه براى احقاق حقوق کودکان خود که گرسنگانى بيسواد باقى نمانند٬ را متهم نماييم براى اينکه به اندازه کافى در صدور احکام خود متمدن و معتدل نبودند؟ ميتوان آنهايى را که طى صدها سال از بهره بردارى از پيشرفت و تمدن محروم شده بودند به اين متهم نمود که متمدن نبودند؟ و چه وقت کولاکهاى ثروتمند طى اين صدها سال استثمار بيرحمانه٬ با دهقانان فقيرمهربان بوده و متمدنانه رفتار نموده بودند؟

 

پاکسازيهاى ١٩٣٧

مثال دوم ما٬ در مورد ضد انقلابيونى که در دادگاههاى ١٩٣٦-٣٨ پس از پاکسازيها در حزب٬ نيروهاى نظامى و دستگاههاى دولتى محکوم شدند٬ ريشه در تاريخ جنبشهاى انقلابى روسيه دارد.

ميليونها انسان که در دسته هاى بزرگ با حزب کمونيست همراه شده بودند به مبارزه موفقيت آميز بلشويکها بر عليه تزار و سرمايه دارى روسى٬ پيوستند. در ميان آنها متاسفانه وجود داشتند افرادى که به دلايل ديگرى بجز مبارزه براى حکومت کارگران و سوسياليسم آمده بودند. اما مبارزه طبقاتى از چنان طبيعتى برخوردار بود که بسيارى از دفعات فرصت و يا امکانى براى آزمايش اعضاى جديد وجود نداشت.

حتى مخالفان سياسى سابق از ديگر گروهها که خود را پيرو سوسياليسم ميناميدند٬ به عنوان عضو در حزب کمونيست پذيرفته شدند. به برخى از اين اعضاى جديد در حزب٬ دولت و ارتش بر اساس توان آنها جهت رهبرى مبارزه طبقاتى در آنزمان٬ حتى پستهاى مهمى نيز داده شد. براى دولت جوان روسيه دوران سختى بود و بعلت فقدان کادرهاى لازم٬ يا بسادگى مردمى که قادر به خواندن و نوشتن باشند٬ حزب ناگزير شد که در پى آزمايش کيفيت واقعى اعضاى جديد خود برنيايد.  

بتدريج از ميان تمام اينها تضادى رشد نمود که در نهايت حزب را به دو اردوگاه تقسيم نمود – از يک طرف آنهايى که ميخواستند براى احياى جامعه اى سوسياليستى مبارزه نمايند٬ و از طرفى ديگر آنهايى که به حمايت از سياستهاى اجتماعى و دمکراتيک برخاستند و بر اين عقيده بودند که زمان براى ايجاد سوسياليسم آماده نبود.

ترتسکى٬ انتخاب شده در حزب کمونيست در جولاى ١٩١٧ ٬ و گروه هوادار او اشاعه دهنده گان ايده هاى اخير بودند. با گذشت زمان ترتسکى مورد حمايت بخشى از رهبرى حزب قرار گرفت. نظرات اين اپوزيسيون متشکل بر عليه ايده هاى اصلى بلشويکها در ٢٧ دسامبر ١٩٢٧ ٬ در مورد اينکه حزب کدام موضع را بايد دنبال مينمود٬ به راى گذاشته شد. راى گيرى حاصل چندين سال بحث و گفتگو سياسى و ايدئولوژيکى بود. نتيجه راى گيرى در حزب روشن بود. از ٧٢٥۰۰۰ راى٬ اپوزيسيون متشکل تنها ٦۰۰۰ راى را بخود اختصاص داد – کمتر از يک درصد از اعضاى حزب از اپوزيسيون متشکل حمايت نمودند.        

با توجه به نتيجه راى گيرى و بدليل اينکه مخالفان بر اجراى سياست ديگرى٬ بجز آن سياستى که حزب پيشنهاد مينمود٬ پافشارى مينمودند٬ کميته مرکزى حزب بر آن شد که افراد رهبرى کننده مخالفان را از حزب اخراج نمايد. رهبر گروه مخالفان٬ ترتسکى از شوروى اخراج شد.  

داستان مخالفان در اينجا پايان نيافت. زينويف٬ کامنف و Evdokimov٬ و بسيارى ديگر از رهبران ترتسکيست مانند٬ Pjatakov ٬ رادک٬ Preobrajenski و اسميرنوف بسرعت از عملکرد گذشته خود انتقاد نمودند. به همين دليل همه آنها دوباره به عضويت حزب پذيرفته شدند و به سر کارهاى خود در حزب و دولت بازگشتند. گذشت زمان نشان داد که٬ انتقاد از خود آنها٬ واقعى نبود. هر بار که مبارزه طبقاتى در اتحاد جماهير شوروى تشديد ميشد٬ اغلب مخالفان شناخته شده بصورتى متحد در کنار ضد انقلاب قرار ميگرفتند. اغلب آنها از حزب اخراج شدند و به عضويت آنها در حزب پايان داده شد٬ و پس از چندى ميان سالهاى ١٩٣٧-٣٨ احکام تعيين کننده صادر شدند.

در دسامبر ١٩٣٤ ترور کيروف٬ رئيس حزب در لنينگراد و يکى از مهمترين رفقا در کميته مرکزى حزب٬ منجر به افشاى يک سازمان مخفى شد که قصد داشت با استفاده از خشونت رهبرى حزب و دولت را بدست گيرد. نبرد سياسى که آنها در جريان راى گيرى در سال ١٩٢٧ در آن مغلوب شده بودند اکنون بايد با  استفاده از خشونت سازماندهى شده بر عليه دولت جبران ميشد. اين سازمان انشعاباتى در حزب٬ ارتش و دستگاه دولتى در سراسر کشور داشت. آنها فعاليتهاى خود را بر روى خرابکارى در کارخانجات٬ ترور و فساد متمرکز نموده بودند. سر نخ تمام جريانات در دست توطئه گر بزرگ٬ ترتسکى٬ در خارج از کشور نشسته بود قرار داشت.

خرابکارى در صنايع

خرابکارى در صنايع براى دولت اتحاد جماهير شوروى نتايج ويرانگرى را در بر داشت. هر دو٬ براى مثال ادوات ماشينى گران قيمت وارداتى که نابود شده و بايد دور انداخته ميشدند و مقدار بسيار زيادى مواد توليد شده غير قابل مصرف در معادن و کارخانجات٬ هزينه بسيار گزافى را بر عهده دولت ميگذاشت.   

مردى که در سال ١٩٣٩ در اين مورد نوشت مهندس آمريکايى John Littelepage نام داشت٬ متخصصى خارجى که در استخدام دولت اتحاد جماهير شوروى بود.

او ١۰ سال٬ ميان ١٩٢٧ و ١٩٣٧ ٬ در صنعت استخراج معدن اتحاد جماهير شوروى٬ عمدتا در معادن طلا کار کرد. او در کتاب خود In search of Soviet gold  "در جستجوى طلا در اتحاد جماهير شوروى" مينويسد:

"من هرگز علاقمند به کشف ايده ها و مانورهاى سياسى در اتحاد جماهير شوروى نبوده ام و تا آنجا که توانسته ام از آنها اجتناب نموده ام٬ اما جهت انجام وظائف خود به روشى قانع کننده بايد ميدانستم که چه اتفاقاتى در صنايع اتحاد جماهير شوروى روى ميداد. من کاملا مطمئم که مدت بسيار زيادى طول کشيد تا اينکه استالين و همکاران نزديک او پى بردند که آن کمونيستهاى اخراجى از جمله خطرناکترين دشمنان آنها بودند."

او همچنين مينويسد که تجربيات شخصى او بيانيه رسمى در مورد اينکه توطئه اى از خارج رهبرى شده جهت سرنگونى دولت٬ در کارخانجات دست به خرابکاريهاى گسترده ميزنند را تاييد مينمايد.     

در  سال ١٩٣١ Littlepage در جريان انجام ماموريتى در معادن مس و سرب در اورال و قزاقستان ناگزير به تاييد اين امر شده بود. اين معادن بخشى از اتحاديه  بزرگ معادن مس-سرب بودند که بالاترين مقام رهبرى کننده آن Pjatakov نام داشت که معاون کميسر مردمى براى صنايع سنگين بود.

اوضاع و احوال معادن مصيبت بار بود٬ زمانيکه در مورد توليد و موفقيت کارگران صحبت ميشود. Littlepage در آنزمان چنين نتيجه گرفته بود که خرابکاريها توسط بالاترين مقام رهبرى کننده در ميان اتحاديه بزرگ مس و سرب رهبرى ميشد.  

کتاب او همچنين اطلاعات لازم در مورد اينکه مخالفان تروريست از کجا کمک مالى جهت پرداخت به توطئه گران را تهيه مينمودند در اختيار ما ميگذارد. برخى از اعضاى اپوزيسيون مخفى از جايگاه خود در دستگاه دولتى اتحاد جماهير شوروى براى حمايت از خريد ماشينهاى صنعتى از برخى از کشورها استفاده ميکردند. محصولات از کيفيتى پايين برخوردار بودند اما با اينحال بالاترين مبلغ براى آنها پرداخت ميشد.     

کارخانجات خارجى تفاوت ميان قيمتها را به سازمان ترتسکى در خارج از کشور٬ در ازاى اينکه همکاران توطئه گر او دولت اتحاد جماهير شوروى به خريد از همان شرکت تشويق مينمودند. پرداخت ميکردند.

 

دزدى و فساد

اين مسئله را Littlepage ميتوانست در محل٬ در برلين در بهار ١٩٣١ در جريان خريد يک سفارش بزرگ از آسانسورهاى صنعتى جهت استفاده در معادن تاييد نمايد. هيئت روسى به رهبرى

 Pjatakov Littlepage ماموريت داشتند که جستجو نموده و آسانسورهاى سفارشى را مورد تاييد قرار دهند. او بسرعت کلاهبردارى با آسانسورهايى با کيفيت نامرغوب٬ غير قابل استفاده در معادن اتحاد جماهير شوروى را کشف نمود.

زمانيکه او اين را براى Pjatakovو ديگران در هئيت اتحاد جماهير شوروى افشاء نمود٬ Pjatakov با سردى٬ بهانه جويى و درخواست در مورد اينکه او بايد آنها را مورد تاييد قرار ميداد٬ برخورد نمود.

Littlepage اين کار را نکرد. او در آن زمان متعقد بود که مسئله فساد در سطح شخصى بود٬ و اينکه اعضاء هئيت از کارخانه آسانسور سازى رشوه دريافت نموده بودند. در سال ١٩٣٧پس از اعتراف Pjatakov در دادگاه در مورد ارتباطش با اپوزيسيون ترتسکى٬ Littlepage تاييد نمود٬ واقعه اى که او درآن روز شاهد آن بود٬ چيزى بزرگتر از يک فساد شخصى بود. پولهايى که در بصورت رشوه پرداخت شده بود٬ براى حمايت از فعاليتهاى اپوزيسيون مخفى جهت انجام عملياتى مانند خرابکارى٬ تروريسم٬ رشوه و تبليغات در اتحاد جماهير شوروى در نظر گرفته شده بودند.

زينويف٬ کامنف٬ Pjatakov ٬ رادک٬ اسميرنوف٬ ترتسکى٬ بوخارين و ديگران٬ که رسانه هاى اطلاعاتى سرمايه دارى در غرب براى آنها بشدت دلسوزى ميکنند٬ از اعتماد مردم اتحاد جماهير شوروى و حزب جهت ربودن پول از صندوق دولت سوء استفاده نمودند براى اينکه توسط دشمنان سوسياليسم در خارج از کشور براى نابودى٬ خرابکارى و مبارزه بر عليه جامعه سوسياليستى در اتحاد جماهير شوروى استفاده شود.    

کودتاى طراحى شده

ماهيت جرائمى از قبيل دزدى٬ خرابکارى و فساد جدى هستند. اما توسعه فعاليتهاى اپوزيسيون فراتر از اينها رفته بود. ضد انقلابيون توطئه گر بدست گرفتن قدرت از طريق کودتا را آماده نموده بود٬ کودتايى که با عملى شدن آن رهبرى کشور اتحاد جماهير شوروى حذف ميشد. ترور کليه رهبران در کميته مرکزى حزب کمونيست هدف اصلى اين کودتا بود. طرح کودتاى نظامى بايد بوسيله گروهى از ژنرالها تحت رهبرى مارشال Tuchatjevskij به اجرا گذاشته ميشد.     

بر اساس اظهارات Deutscher٬ ترتسکيستى که تعداد بسيارى کتاب در مورد استالين و اتحاد جماهير شوروى نوشته است٬ کودتاى دولتى بايد با عملياتى بر عليه کرملين و مهمترين واحدهاى نظامى مستقر در شهرهاى بزرگ در مسکو و لنينگراد آغاز ميشد. به گفته او توطئه بايد بوسيله Tuchatjevskij همراه با گامارنيک٬ رئيس کميسرهاى سياسى در ارتش٬ ژنرال ياکير٬ فرمانده لنينگراد٬ ژنرال  Ouborevitch٬ فرمانده آکادمى نظامى مسکو و ژنرال پريماکوف٬ يکى از رئوساى واحد سواره نظام٬ رهبرى ميشد.

مارشال Tuchatjevskijيک افسر قديمى دوران تزار بود که پس از انقلاب به ارتش سرخ پيوسته بود. سال ١٩٣۰ تقريبا ١۰ درصد از گروه افسران٬ يا تقريبا ٤٥۰۰ افسر قديمى تزارى بودند. بسيارى از افسران قديمى دوران تزار هرگز از ارزشهاى سرمايه دارى خود دست نشسته بودند٬ بلکه جهت مبارزه براى آنها در کمين نشسته بودند. اين امکان با آماده سازى مخالفان براى کودتاى دولتى فراهم گشت.

بلشويکها نيرومند بودند٬ اما توطئه نظامى و غير نظامى دوستان نيرومندى براى خود دست و پا نموده بودند.

بر اساس اعترافات بوخارين در دادگاه عمومى سال ١٩٣٧ ٬ اپوزيسيون ترتسکيست در خارج با آلمان نازى توافق نموده بود که پس از کودتاى دولتى ضد انقلابى در اتحاد جماهير شوروى٬ بخش بزرگى از مناطق کشور٬ از جمله اوکراين٬ را به آلمان واگذار نمايند. اين مبلغى بود که آلمان نازى در ازاى پشتيبانى خود از ضد انقلابيون تقاضا مينمود. بر اساس اظهارات بوخارين او اينرا از رادک شنيده بود که در اين مورد از ترتسکى دستور العمل گرفته بود. همه اين توطئه گران٬ که داراى مقامهاى بالايى در جامعه سوسياليستى بودند٬ که براى رهبرى انتخاب شده بودند که جامعه سوسياليستى را مديريت نموده و از آن دفاع کنند٬ در عوض براى نابودى آن تلاش مينمودند.      

در ضمن در نظر بگيريد که  همه اين حوادث طى دهه هاى ١٩٣۰ رخ ميداد٬ زمانيکه تهديدات نازيستى بسرعت رشد مينمود٬ نيروهاى نظامى نازيها اروپا را به آتش کشيده بودند و برنامه اى جهت يورش به اتحاد جماهير شوروى در دست تهيه بود. توطئه چينان در دادگاههاى عمومى به عنوان خائن به مرگ محکوم شدند. سرنوشت کسانى که مرتکب خرابکارى٬ تروريسم٬ فساد و آماده نمودن شرايط براى جنايت شده بودند٬ و ميخواستند بخشى از کشور را به نازيها واگذار نمايند٬ نميتوانست بنحو ديگرى تمام شود. اينکه آنها را "قربانى" بخوانيم کاملا اشتباه است.

  

آمار و ارقام کاذب

در اين رابطه امرى که پى بردن به آن ميتواند جالب باشد اين است که بدانيم تبليغات کشورهاى غربى از طريق Robert Conquest چه دورغهايى را در مورد پاکسازيها در ارتش سرخ به ما ارائه داده اند.

Conquest در "ترور بزرگ" مينويسد که در سال ١٩٣٧ ٬ ٧۰۰۰۰ هزار افسر و کميسرهاى سياسى در ارتش سرخ وجود داشتند و اينکه ٥۰ درصد٬ يا ١٥۰۰۰ افسر و ٢۰۰۰۰ کميسر٬ توسط پليس سياسى يا به قتل رسيده و يا بقيه عمر خود را در زندان بسر برده بودند. مانند بقيه کتابهاى او در اينجا نيز از حقيقت خبرى نيست.

مورخى به نام Roger Resse در مقاله خود The Red Army and the Great Purges "ارتش سرخ و تصفيه بزرگ" حقايق را مطرح نموده و نشان داده است که پاکسازيهاى ميان سالهاى ١٩٣٧-٣٨ چه اهميتى براى نيروهاى نظامى داشت. در سال ١٩٣٧ رقم رهبران در ارتش سرخ و نيروى هوايى٬ افسران و کميسرهاى سياسى ١٤٤٣۰۰ نفر بود و اين رقم بصورتى دائمى رشد نمود تا اينکه در آغاز سال ١٩٣٩ ٬ به ٢٨٢٣۰۰ نفر رسيد. طى پاکسازيها٬ ١٩٣٧-٣٨ ٬ ٣٤٣۰۰ نفر بدلايل سياسى اخراج شدند٬ اما در مى ١٩٤۰ ٬ از ١١٥٩٦ نفر اعاده حيثيت شد و در پستهاى سابق خود ابقاء شدند. اين بدين معناست که طى سالهاى ١٩٣٧-٣٨ ٬ ٢٢٧٥۰ نفر افسر و کميسر سياسى (١٣۰۰۰ افسر – ارتش٬ ٤٧۰۰ نفر در نيروى هوايى و ٥۰۰۰ نفر کميسرهاى سياسى) از ارتش اخراج شدند. اين ٧٬٧ درصد از کليه افسران و کميسرهاست و نه ٥۰ درصد امرى که Conquest اعلام نمود. ما ميدانيم که بخشى از اين ٧٬٧ درصد بعنوان خائن محکوم شدند٬ اما مدارک موجود تاريخى نشان ميدهد که اغلب آنها به زندگى غير نظامى بازگشتند.  

و بالاخره سوال آخر. آيا دادگاههاى ١٩٣٧-٣٨ بصورتى عادلانه با متهمان رفتار نمودند؟ اجازه بدهيد که براى مثال در مورد دادگاه بوخارين٬ يکى از بالاترين مقامات حزب که براى اپوزيسيون مخفى کار ميکرد٬   صحبت کنيم. بر اساس اظهارات سفير آنزمانه آمريکا در مسکو و يک وکيل مشهور٬ Joseph Davies٬ که در طول روزهاى محاکمات در آنجا حضور داشت٬ بوخارين در سراسر زمان محاکمه به آزادى صحبت کرد و خودش مسائل خودش را بدون ايجاد هيچ مانعى مطرح نمود.   

Joseph Davies در گزارش خود به واشنگتن نوشت آنچيزى که در دادگاه افشاء شد به خوبى نشان داد که متهم "مرتکب جرمى شده بود که ثابت شد". و در ادامه: " اينکه شواهد موجود خبر از وقوع يک توطئه بسيار جدى را ميداده است٬ مسئله مشترکى بود که همه سياستمداران شرکت کننده در دادگاه در مورد  آن با هم توافق داشتند."   

  

از تاريخ بياموزيم!

گفتگودر مورد سيستم کيفرى اتحاد جماهير شوروى در دوران رياست استالين٬ دورانى که هزاران مقاله و کتب جعلى در مورد آن نوشته و صدها فيلم کاذب از آن ساخته شده است٬ حاوى دروسيست که بايد مورد باز بينى قرار گيرند.   

حقايق يک بار ديگر نشان ميدهند که اطلاعات منتشر شده در مطبوعات سرمايه دارى در مورد سوسياليسم غير واقعى هستند. محافظه کاران از طريق مطبوعات٬ راديو و تلويزيون داراى اين امکانات هستند که بخش بزرگى از توده هاى مردم را گيج نموده و حقايق را آنچنان وارونه جلوه دهند که بعنوان حقيقت پذيرفته شوند. بخصوص زمانيکه صحبت از مسائل تاريخى به ميان ميايد. به همين دليل اطلاعات جديد از جانب محافظه کاران٬ تا زمانيکه عکس آن ثابت نشده است بايد بعنوان کاذب تلقى شوند.          

اين نگرش محتاطانه امرى ضروريست. در واقع محافظه کاران اگر چه از وجود گزارشهاى محققان روسى باخبرند٬ با اينحال به ادامه انتشار دروغهاى خود که طى پنجاه سال اخير آموزش داده اند و در حال حاضر کاملا افشاء شده اند٬ ادامه ميدهند. محافظه کاران به ادامه وظيفه تاريخى خويش که به ارث برده اند ادامه ميدهند – يک دروغ بر اثر تکرار٬ به حقيقت تبديل ميشود. پس از آغاز انتشار گزارشهاى محققان روسى در غرب٬ در بسيارى از کشورها جهت مبارزه با گزارشهاى روسى انتشار کتابهايى آغاز شد که يکبار ديگر تلاش در واقعى جلوه دادن دروغهاى قديمى دارند. اينها کتابهايى هستند گران قيمت با اخبارى کاذب در مورد کمونيسم و سوسياليسم٬ از آغاز تا پايان.   

در حال حاضر نيز دورغهاى محافظه کاران جهت مبارزه با کمونيستها تکرار ميشود! و اين بخاطر اينکه کارگران جانشينى را جهت جايگزين نمودن سرمايه دارى و نئو ليبراليسم پيدا نکنند. اين بخشى از مبارزه کثيف بر عليه کمونيستهاست که جانشينى٬ جامعه سوسياليستى٬ را براى آينده دارند. بهمين دليل کتاب جديد با دروغهايى آشنا منتشر ميشود.

کليه اين مسائل مسئوليت بزرگى را در برابر ما که داراى درکى تاريخى از سوسياليسم هستيم قرار ميدهد. ما بايد قبول مسئوليت نموده و نشريات کمونيستى را به نشريات واقعى طبقه کارگر تبديل و در مقابل دروغهاى سرمايه داران مقاومت نماييم!

اين يکى از مهمترين وظايف مبارزه طبقاتى حال حاضر است که طى مدت زمانى کوتاه در آينده با توان بيشترى متحول خواهد شد.

 

MARIO SOUSA

mario.sousa@telia.com